۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه


روشنفکری در ایران امروز

احمد شاملو



ما و دوگانگی‌های رفتاری‌مان 
گفتگو با مسعود افتخاری
مجید خوشدل


  • سال دیگری در راه است و من مبهوتِ تجربه هایم از این جامعه ام. دو هفته ای ست که به جبر با دفترهای خاطرات ام ور می روم و مرور تجربه ها اغلب آزار دهنده است. در جای جای دفترها «تغییر» انسان ایرانی و جامعه پیرامون اش را می بینم. تغییری که در لحظه به سختی به چشم می آید و گذشت زمان آنرا بزرگ و برجسته می کند.
  • دوگانگی های رفتاری ی انسان ایرانی رکورد دار صفحات دفتر خاطرات ام می شوند. اینکه انسان ایرانی چه می گوید، چه می نویسد و بر چه چیزهایی پافشاری می کند؛ و اینکه همین انسان تبعیدی در زندگی واقعی چه عملکردی داشته است. 
  • جامعه ایرانی خارج کشور- جامعه ای که من می شناسم اش و تنها در سال گذشته صدها ساعت از دور و نزدیک نظاره اش کرده ام- جامعه ای ست که کماکان در زندگی دوگانه اش کوچک و کوچکتر می شود و از قضا به این زندگی نیز عادت کرده است.
  • زندگی جامعه تبعیدی ایرانی کتابی نانوشته است. نویسنده یا نویسندگان این کتاب قطور نمی توانند از میان همنسلان من، و یا از نسل پیش از من و ما باشند. نگاه دیگری باید آستین ها را بالا بزند و از تهدید و تحدید و تخریب و حتا تحبیب هراسی به دل راه ندهد.
  •  
  • *    *    *
  • در یک ماه گذشته دو تجربه نازیبا، اما به هم پیوسته من را سوق می دهد به ورق زدن دفترهای خاطرات ام. خاطراتی که تماماً محصول حضورهای اجتماعی ام در جامعه ایرانی خارج کشور در بیش از دو دهه گذشته بوده است. حضورهایی اغلب آزار دهنده، که از سوی من غالباً با صبر و شکیبایی- و درد- تجربه و سپس به ثبت رسیده است.
  • و حالا نو شدن سال مزید بر علت می شود تا بخش بسیار کوچکی از تجربه های ثبت شده در این دفترها را در گفتگویی تلفنی با مسعود افتخاری در میان بگذارم.
  • گفتگو با مسعود افتخاری بر روی نوار ضبط شده است.

  • * مسعود افتخاری، خوش آمدید به این گفتگو.
  • - من هم از شما تشکر می کنم به خاطر این فرصت.
  • * در رابطه با تجربه های اجتماعی جامعه ایرانی خارج کشور (به طور مشخص جامعه ایرانی مقیم اروپا) در بیست و پنج سال گذشته پژوهش جدی ای انجام نشده، یا اگر شده من از آن بی اطلاع ام.
  • از اینجا شروع می کنم: این که نسل اول تبعیدیان ایرانی در تلاش های اجتماعی اش شکست های متعددی را در مقاطع زمانی مختلف تجربه می کند، طوری که این شکست ها از فرط تکرار در این جامعه به نوعی نهادینه می شود. البته دیده ایم که بعد از به بن بست رسیدن هر پروژه جمعی، تعدادی از فعالان سیاسی (که اغلب در آن تجربه ذینفع هستند) می نشینند و آن تجربه را از دریچه ای تنگ بررسی می کنند که در این نوشته ها معمولاً یک عده مقصرند و عده ای دیگر قربانی.
  • به باور من یکی از حلقه های مفقوده در این «تحلیل» ها رفتار انسان است. رفتاری که با گفتار این انسان، در اغلب موارد فرسنگ ها فاصله دارد. این دوگانگی رفتاری- شخصیتی موضوع گفتگو ماست.
  • چون صحبت ام طولانی شده، تا همین جا نظر خلاصه ای از شما می شنوم.
  • - من چیزی بیشتر از این نمی گویم و تأیید می کنم برداشت شما را. و این یک مشکل اساسی ست. این دوگانگی در رفتار هم، تا حدود خیلی زیادی شکست های ما را توضیح می دهد، و هم به عنوان یک سدّ بسیار مهم فراراه هر گونه دیالوگِ دلسوزانه برای تعمیر این شکست ها؛ برای بازنگری دقیق این شکست ها عمل کرده است. من با شما کاملاً موافق هستم.
  • * اشاره کردم، در تبیین و توضیح ناموفق بودن تجربه های اجتماعی جامعه ایرانی مقیم اروپا، به رفتار و گفتار و مسئولیت انسان ایرانی توجهی نشده. چرا که تلاش های تاکنونی از «حوزه نظر» شروع شده و در همین حوزه به پایان رسیده است.
  • من می خواهم شکل این مصاحبه را تغییر بدهم. به این معنی که با آوردن نمونه هایی از رفتارها و عملکردهای این جامعه به بحث مان عینیت بدهم. برای همین در دو هفته گذشته دفتر خاطرات ام را زیر و رو کردم و نمونه هایی را انتخاب کردم. اما چون تعداد آنها بسیار زیاد بودند، مواردی از عملکردهای ده سال گذشته را انتخاب کردم که هر کدام بارها در جامعه ایرانی مقیم بریتانیا تکرار شده است.
  • اما نمونه اول: در یک دوره نزدیک به هفت سال، یک روز تعطیل را در فرودگاه اصلی شهر لندن گذراندم. تجربه ای که بارها و بارها تکرار شد، این بود: ایرانیانی که از فعالان سیاسی مخالف رژیم بودند، در سفر اول شان به ایران اغلب محتاط، محافظه کار و جمع گریز بودند. اما تقریباً همه آنها در سفرهای بعدی شلوغ و پرانرژی جلوه می کردند، طوری که بارها پیش آمد، برای چند کیلو بار اضافی با کارکنان «ایران ایر» چانه می زدند. توجه داشته باشید، اغلب این افراد کسانی بودند که از موضع رادیکالیسم سیاسی در یک دوره ده- پانزده ساله کلی گرد و خاک به پا کرده بودند.
  • هدف من از آوردن این نمونه پلتیکالیزه کردن بحث و به طریق اولی ساده کردن این رفتار نیست، بلکه دوگانگی های شخصیتی- رفتاری این انسانها مدّ نظرم است.
  • - چیزی که شما مطرح می کنید؛ مسئله بازگشت به ایران در میان گروهی که این کار را به شدت تقبیح می کردند- در مواردی شاید در یک ماه قبل اش- پدیده ای است که ما هم در سوئد آنرا مشاهده کرده ایم. این موضوع یک عارضه، نشانه و علامتی ست که «بیماری» بزرگتری را نشان می دهد. حالا شما بار منفی «بیماری» را حذف کنید و به جای آن از «معضل اجتماعی» استفاده کنید.
  • در حوزه رفتارشناسی اگر خیلی کوتاه به این معضل نگاه کنیم، می بینیم، هرگاه نیازها پاسخی نگرفته باشند، شما هر مقدار تئوری که حمل کنید و هر مقداری بنویسید و سخنرانی کنید، نهایتاً در بزنگاهی باید به آن نیازها پاسخ بدهید. اگر رفتن به ایران و دیدن اقوام و نزدیکان نیاز هست، به این نیاز باید پاسخ داد و نمی شود آنرا نفی کرد و درباره اش شعار داد. به نظر من افرادی که به ایران برگشتند، یا اعمالی مشابهی انجام دادند که در تضاد با ادعاها و بیان های قبلی شان بوده، این اعمال الزاماً نشانه سست عنصری آنها نیست، بلکه نشانه دوگانگی بین آرزوها و رمانتیسم فرهنگی ایرانی، و آنچه که آنها در عمل می توانند انجام دهند، است. به نظر من ذهنی بودن به توانمندی های واقعی مان همیشه برای ما مسئله درست کرده...
  • * این تناقض و دوگانگی های رفتاری- به قول شما گاهی در مدت زمانی کمتر از یک ماه- چگونه قابل توضیح است؟
  • - ببینید، شما اگر دندان درد داشته باشید، چند ساعتی می توانید درد را تحمل کنید و نشان اش ندهید؛ درد میگرن را می شود در میهمانی برای نیم ساعت با لبخند پوشاند، اما نهایتاً شما باید از درد بنالید. به نظر من این موضوع برمی گردد به اینکه آنچه را که می گوییم، به اش اعتقادی نداریم. و شاید برگردد به این مسئله که ما به آنچه که می گوییم «آگاه» نیستیم؛ به باورهای ایدئولوژیک و پلاتفرم های سیاسی مان، به استراتژی های خطی مان. هرگاه به این موارد دقیقاً آگاه شویم، این آگاهی بر احساسات ما هم می نشیند. آن وقت است که تا مغز استخوان به باورها و آگاهی هامان وفادار خواهیم ماند. اما اگر آنها را خوانده باشیم و بازگویی کرده باشیم، و مثلاً بدانیم که آزادی خوب است، استثمار بد است، اما دقیقاً، عمقاً و از درون به این ترم ها باور نداشته باشیم، سر بزنگاه پشت می کنیم به همه ی میثاق هامان؛ به قول ها و قراردادهای درونی مان. مثلاً به عشق مان می توانیم پشت کنیم و همزیست مان را عوض کنیم. این مسئله را در سه حوزه فردی، خانوادگی و اجتماعی می شود به اش نگاه کرد. چیزی که می خواهم بگویم، این است که تفاوت است بین انسان آگاه و انسان دانا. به همین خاطر، من «آگاهی» را با «مسئولیت پذیری» تعریف می کنم. دانسته ها و باورهای ذهنی ما زمانی «آگاهی» خواهد شد، که عمیقاً به آن باور داشته باشیم، و به الزامات آن تعهد عملی داشته باشیم...
  • * به نوعی می گویید، افراد جامعه ما در پاره ای موارد «دانا» هستند، اما «آگاه» نیستند؟
  • - بله، در بهترین حالت این طور است. چون نسلی که شما اشاره کردید؛ نسل اول یا حتا نسل دوم، زمانی که وارد فعالیتهای اجتماعی- سیاسی شد، هفتاد و پنج درصد از جامعه ایران بی سواد بودند. می خواهم بگویم که ما در اغلب موارد حتا دانا هم نیستیم. اینها- یا ما- تحت فشار خانواده ها در بهترین حالت درس خواندیم و دانشگاهی شدیم. و حالا مانده ایم بین آنچه که خوانده ایم و یاد گرفته ایم، و آنچه که در عمل برای رسیدن به این اهداف در مقابل ما قرار دارد. در اینجا کسی [فعال سیاسی] که به ایران می رود، به یک گزینش فعال دست می زند و به قواعد دیکتاتور هم گردن می گذارد...
  • * آیا شرایط اجتماعی و روانی این آگاهی نسبی در سه دهه اقامت مان در غرب، حداقل نمی بایستی در میان بخشی از این جامعه فراهم می شد؟
  • - بله، اگر که پارامترهای دیگر ثابت می بودند. مشکلی که ما در تبعید پیدا کردیم، در یک دوگانگی فرهنگی؛ در یک پریشان فرهنگی قرار گرفتیم. به این معنا که اگر ما سی سال در ایران در یک شرایط نسبتاً ثابت- یعنی پارامترهای دیگر ثابت بودند- راه رفته بودیم و با این تئوری ها زندگی کرده بودیم، آنوقت می شد انتظار داشت که بعد از سی سال ما می بایستی به یک پختگی و جاافتادگی آگاهانه می رسیدیم و در نتیجه انسانهایی می بودیم که در سه سطح فردی، خانوادگی و اجتماعی به هارمونی؛ به یک سازگاری و وحدت رسیده باشیم. یعنی به آنچه می گوییم- ولو حداقل ها- در عمل پایبند باشیم. ما چون وارد جولانگاهی به نام تبعید شدیم؛ در ساختارها و قراردادهای اجتماعی غرب وارد شدیم و با آنها در تضاد قرار گرفتیم، قدری پریشان فکری در ما ایجاد کرد، که اولاً باورهای قبلی مان را زیر سوأل برد، درثانی با باورهای جدید هم هنوز ارتباط نگرفتیم. یعنی در گیر و دار این دو باور قرار گرفتیم. ضمن اینکه شکست های سیاسی، سرخوردگی ها، پروژه های ناتمام و مواردی که خودِ شما در مقدمه گفتگو اشاره کردید، مزید بر علت شد و ما را در بد منگه ای قرار داد. بسیاری از دوستان ما افسرده شدند؛ دوستان گرانقدری خودکشی کردند. به همین خاطر زندگی در تبعید، زندگی ای در پرانتز است؛ یک زندگی مجازی ست؛ زندگی ای در حرمان و حسرت و آرزوها. بنابراین، ضمن اینکه من توجه می کنم به نکته ای که در جستجویش هستید. یعنی در هر صورت «سی سال راه رفتن» می بایستی تحولی ایجاد می کرد، ولی متأسفانه متحول نشدیم. و من این را در همه سطوح جامعه ایرانی در تبعید می بینم. البته یک حداقلی از این جامعه هست که خوب منطبق شده و رشد پیدا کرده، ولی آنرا نمی شود به لحاظ آماری نماینده جامعه ایرانی دانست...
  • * می خواهم مته به خشخاش بگذاریم، هر چند باید نمونه های زیادی از تجربه های این جامعه را با شما تقسیم کنم. این توضیحات شما در پیوند با پرسش ام به نوعی مسئولیت پذیری ایرانیان تبعیدی را زیر سوأل نمی برد؟ یعنی تا زمانی که زنده هستیم، می توانیم با آوردن استدلال هایی مشابه از زیر بار مسئولیت فردی شانه خالی کنیم.
  • - اگر اظهارنظرم مسئولیت پذیری را به محاق می برد، چنین هدفی نداشتم. من داشتم مکانیسمی را توضیح می دادم و در سطح فردی و درونی ی قضیه دنبال توضیحات رفتارشناسانه این مسئله می گشتم؛ که احیاناً ما پاسخ درستی برای مهاجرت نداشتیم؛ هدف ها ناروشن بوده. و وقتی پروژه ای از ابتدا کروکی اش مشخص نباشد، همین طور که بالا می رویم، پنجره ها کج می شود و درها جا نمی افتد. می خواهم این را بگویم که به احتمال زیاد ما از یک ناهنجاری به ناهنجاری دیگری آمدیم. منتهی بخشی از ناهنجاری در تبعید تولید خودِ ماست. مثلاً سعی کردیم در فعالیتها حرفه ای باشیم، اما می بینیم که این فعالیتها مابه ازای بیرونی ندارد. ما که هر روز نمی توانیم آکسیون داشته باشیم؛ کسی پاسخ اجتماعی به این خواسته نمی دهد. می خواهم این را بگویم که ما نتوانستیم یک تطبیق سازگار و پویا بین تعهدات فردی در جامعه میزبان با تعهدات سیاسی، اجتماعی، آرمانی مان نسبت به ایران برقرار کنیم. کاری که به طور مثال مهاجرین آلمان بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا کردند؛ هم متحول شدند و هم در جامعه میزبان تأثیر گذاشتند. حتا جنبش فلسطین محصولات اش به مراتب بیشتر از ما بوده؛ جنبش آمریکای لاتین به مراتب دست شان پرتر است. به همین خاطر من می خواهم به شما حق بدهم؛ مسئله ای اساسی را دارید مطرح می کنید. ما بدجوری خسران و زیان دیدیم؛ هم متحول نشدیم، هم تحلیل رفتیم، و هم دوگانگی رفتاری دارد مو به مو عمل می کند. به هر حال به هیچ عنوان نباید مسئولیت فردی را از افراد گرفت. چون اگر ما می نالیدیم که دیکتاتور نمی گذارد رشد کنیم، الان با دسترسی به لابراتوارها و کتابخانه ها و انستیتوهای علمی و فرهنگی غرب چرا تغییر نمی کنیم؟ صحبت شما همچنان روی میز است.
  • * در این دوره ده ساله در جامعه ایرانی مقیم بریتانیا، من هیجده تلاش جامعه سیاسی را برای همکاری مشترک ثبت کرده ام. هیچکدام از این تلاش ها به همکاری جمعی نیانجامید. بدون استثناء دلایل شکست این پروژه ها را طرفین درگیر با افشاگری از همدیگر توضیح داده اند.
  • به این مسئله ساده کاری ندارم که اگر این نیروها این همه سند و مدرک از هم داشتند، چرا در ابتدای کار در زیر یک سقف دور هم جمع شدند. اما نکته من در این تجربه ها استراتژی متمرکز بر افتراق و اختلاف است. اینکه نقاط اشتراک افراد و نیروها چه هست، هیچوقت محلی از اعراب نداشته. راجع به این فرهنگ غالب در جامعه ایرانی خارج کشور چه نظری دارید؟
  • - به نظر من شکستِ ائتلاف ها و همگرایی های سیاسی ما در همان آغازش است: اهدافِ ناروشن، شروع ناروشن، بحثهای انجام نشده، باهم کنار نیامدن، به این معنا که امکان بحث و رایزنی آزاد فراهم باشد؛ حداقل یک وحدت نظری ایجاد شود و مسائلی از این دست. این از لحاظ پروسه ورود به اتحادها. که برمی گردد به اینکه ما عجله داریم و قدری ذهنی هستیم. این موضوع در همه ائتلافها عمومیت دارد ، حتا می توانم کنفدراسیون را مثال بزنم که خودِ شما هم از آن خبر دارید.  
  • اما مشکل اساسی تری که ما با فرهنگ غرب داریم، تفکیک قائل نشدن بین «فرد» و «مقوله» است. فرض بفرمایید، اگر در یک وحدت مشخص ما به یک اشکال تاکتیکی برخورد کردیم و در حوزه استراتژی احتیاج به تغییراتی داریم- و یک فرد پیشنهاد نامعقولی مطرح کرد- ما از او کینه به دل می گیریم؛ تخریب و تحقیر اش می کنیم؛ موضوع را فردی اش می کنیم، یعنی حوزه نظر با فرد نظردهنده قاطی می شود؛ مرز بین مقوله و فرد- و حتا حریم فردی و عزت و کرامت فرد قاطی می شود. به همین خاطر در افشاگری های بعد از انشعاب می بینید که حرفها جنبه شخصی دارد و کمتر به حوزه علمی و مقوله ای توجه می شود...
  • * حتا می شود با بخشی از صحبتهای یک فرد موافق یا مخالف بود. اما در جامعه سیاسی ما همه چیز در مدار صفر یا صد قرار دارد. در صورتی که در تجربه ام با جامعه غیرایرانی بارها دیده ام که آدمها می توانند با بخشی از اظهارنظرهای یک فرد موافق، و با بخش دیگر مخالف باشند. و این موافقت یا مخالفت کمتر جنبه شخصی پیدا می کند. من به جرأت می گویم، این رویکرد را در جامعه سیاسی ایرانی ندیدم؛ حداقل در ده- پانزده سال گذشته.
  • - بله. بخشی از آن برمی گردد به نگاه ما به مسئله؛ به دیدگاهی که فرهنگ کشورمان به ما داده. به هر صورت واقعیت این است که نگاه دینی و مذهبی؛ نگاه ایدآل به جهان و زندگی و انسان در داوری های ما تأثیر گذاشته. ما سیاه و سفید می کنیم؛ خیر و شرّ می کنیم. در صورتی که سیاست یعنی چانه زنی؛ یعنی مصالحه و کنار آمدن؛ یعنی مدیریت اختلافها. اما ما سیاست را میدان جنگ کرده ایم: افراد دشمن ما هستند یا با ما هستند. یعنی به هیچوجه آنها نمی توانند رقیب ما باشند و در یک رقابت سالم بتوانیم با آنها موازی حرکت کنیم. برای همین ما خیلی بی رحمانه به ضعف ها گیر می دهیم و آنها را عمده می کنیم. مگر دعواها بر سر این نیست که حقوق انسان رعایت شود و آزادی های او محترم شمرده شود؟ بنابراین دیگر کسی به فکر مخرج مشترکها نیست- که این مخرج مشترکها در میان ما فراوان است. 
  • * بی آنکه بخواهم این بحث را ساده کنم (چون زمان گفتگو محدود است، خواهش می کنم اظهارنظرتان کوتاه باشد) آیا امکان تحول و تغییر در این دیدگاه و نگاه فرهنگی در نسل اول پناهندگان سیاسی می بینید؟
  • - بله! (با خنده) شاید این سوأل را از فرد درستی نپرسیدید، چون من رفتارشناس هستم؛ باورم به تغییر علمی و پایه ای انسان است. من معتقدم انسان توانمندی تغییر را دارد. من در کادرهای سیاسی؛ در فعالان سیاسی این توان را می بینم. اما متأسفانه ما به خودمان باور نداریم. یک جایی این دگم باید شکسته شود؛ یک جایی ما باید پارادایم ها را عوض کنیم، به این معنا که هر فرد مسئولیت سازندگی را به عهده بگیرد، یا مسئولیت ویران سازی نکردن را. یعنی هرگاه شروع کنیم به هم گوش کردن، بی آنکه تعهدی بدهیم یا قراری بگذاریم، شما مطمئن باشید آنروز تولد یک جنبش بسیار نیرومند در جامعه ما است. من این چشم انداز را ناممکن نمی دانم.
  • * می خواهم سمت و سوی مصاحبه را اجتماعی تر کنم. پیش از آوردن نمونه بعدی، باید بگویم که این پرسش بیش از دو دهه ذهن ام را به خودش مشغول کرده. و آن اینکه چرا در جامعه ایرانی مقیم اروپا، مسئولیتها و موقعیت های اجتماعی افراد، کمتر با توانایی های آنها خوانایی دارد.
  • اما نمونه ام: حدود ده سال قبل فردی برای استخدام در یک نهاد پناهندگی ثبت نام می کند. از او راجع به سابقه فعالیت اش با جامعه پناهندگی سوأل می شود، که پاسخ می دهد: یک سال. این فرد کمتر از یک سال بعد از این نهاد پناهندگی بیرون می رود و در نهاد دیگری مشغول بکار می شود. در این برهه زمانی این شخص قدمت کار با پناهندگان را به هیجده سال افزایش می دهد.
  • نکته مهم این بود که من در صورت این فرد ذره ای از شرم و عذاب وجدان را نمی دیدم. راجع به این موضوع چی فکر می کنید؟
  • - نمونه بسیار جالبی ست، چون فراوان است. من اتفاقاً در این یک شرم بزرگ می بینم. این شرمساری که اگر ایشان می پذیرفت که یکسال سابقه کار در حوزه پناهندگان هم به لحاظ انسانی ارزشمند است، تا اینکه بخواهد یک سابقه کاذب هیجده ساله را وارد پرونده اش کند، که بعدها خسارتها و زیانهای فراوانی بوجود بیاورد. در سوئد هم لااقل ما یک مورد داشتیم. فردی که در رادیوهای اینجا به عنوان روانشناس و روانپزشک و متخصص صحبت می کرد. هنوز که هنوز است، ما روانپزشک ها و روانشناس ها خجالت می کشیم در رادیوها صحبت کنیم. یعنی هنوز آثار آن پاک نشده است. چگونه انسان به خودش اجازه می دهد، بدون اینکه یک واحد روانپزشکی خوانده باشد، مدعی شود که روانپزشک است.
  • به نظر من این مسئله وارد حوزه های وجدان و اخلاق هم می شود. در جایی که انسان نُرمی برای خودش نداشته باشد، اگر در دستگاه داوری اش خطوط قرمزی نباشد، او دست به هر کاری می زند. به همین خاطر است که من می گویم، گاهی فاصله ی بین زندانی و شکنجه گر یک میلیمتر است. یعنی هرگاه فرصتی شد، خودِ زندانی شکنجه می کند، اگر قراردادهای اخلاقی را زیر پا بگذارد.
  • * ظاهراً جامعه ما به نحوی پذیرای چنین «نرم» هایی شده. چون این مسئله مهم است، تجربه مشابه دیگری را با شما تقسیم می کنم: حدود ده سال قبل فردی همراه با خانواده اش به لندن نقل مکان می کند. در نگاه اول این فرد انسان بی ادعا و متعارفی بود. در آن دوره متوجه شدیم که او چند سالی در مقطع ابتدایی و شاید راهنمایی تدریس می کرده.
  • متأسفانه همین چند ماه قبل این شخص در یک اجتماع عمومی با تکبّر ادعا می کند، چهل سال در کار تدریس است. شوربختانه جمع مزبور هیچ عکس العملی از خودش نشان نمی دهد. لطفاً شما این تجربه را از زاویه دوگانگی شخصیتی مورد توجه قرار دهید.
  • - دو مسئله هست که خودتان آنرا خوب طرح کردید. یکی اینکه چرا جامعه مراقب نًرم هایش نیست؟ در فرودست ترین جوامع روح سالم آرمانهای بشری محدودند. صداقت، شجاعت، امانت، عدالت در رفتار، حقیقت جویی، خوشحالی، خوشبختی سرلوحه کل جوامع بشری است، البته با مقداری تغییرات کمّی.  اما پرسش این است که چرا روح حاکم بر جامعه ما حافظ نرم ها و قراردادهای اجتماعی اش نیست؟ به همین خاطر است که هرگاه این روح حاکم اجازه می دهد، دیکتاتورها می آیند و هر کاری می کنند و هر چقدر دل شان خواست، می مانند. ما اگر در حوزه فردی حساسیت داشته باشیم، این فرد و آن افراد جرأت نمی کند، اینچنین به خودش و به دیگران آسیب بزند.
  • مسئله دوم این است که این دوگانگی رفتاری را همواره داشته ایم. مثلاً در ایران جوانی که بیرون می آید، از صبح تا شب باید دروغ بگوید، تا بتواند به لحاظ امنیتی خودش را حفظ کند. ما با این دوگانگی بزرگ شدیم. یک چیز در اینجا می خواهم به تان بگویم مجید عزیز: من ردّ پای یک خود کم بینی بسیار عمیقی را در انسان ایرانی می بینم. چه در آن فرافکنی ها و گنده گویی های «رهبران» ما- آن دیوار بلند بسیار زیبا- من یک نوزادِ کوچکِ رشد نیافته می بینم که خودش را قبول ندارد، چه در این افراد، که سابقه ای ندارند و خودشان را عمده می کنند. خود کم بینی وحشتناکی توضیح دهنده ی آن خودشیفتگی رهبران است، و در سطحی پایین تر توضیح دهنده ی افرادی ست که شایستگی ندارند و «تکیه بر جای بزرگان می زنند».  
  • برخلاف تصور عمومی از انسان ایرانی، ما اصلاً «خودخواه» نیستیم، که ای کاش می بودیم. چون خودخواه نیستیم، خودمان هم برای خودمان مهم نیست، پس می توانیم خودمان را هم ویران کنیم. ما اصلاً وجود خارجی نداریم. در این تهی بودن دنبال این هستیم که این ظرف تهی را با هر آنچه به دست مان می رسد، پر کنیم.
  • * حداقل یکی از عوارض همه گیر شدن این رویکرد در یک جامعه این است که افرادی که توانایی واقعی دارند، حتا ناخواسته از این جامعه فاصله می گیرند.
  • اما تجربه دیگری که در ده سال گذشته در شکل های شبیه بهم تکرار شده: وقتی فردی از جامعه ایرانی خارج کشور فوت می کند، یکباره دوستان و طرفداران زیادی پیدا می کند. انگار که مسابقه صاحب عزا شدن شروع شده باشد، در مراسم مرحوم اغلب سنگ تمام می گذارند و چه همه خاطرات مشترک را به مرده نسبت می دهند. یک نمونه مستند می آورم: در مراسم یادبود یدالله خسروشاهی در لندن، حداقل دوسوم شرکت کنندگان خار چشم او در زمان حیات اش بودند (البته من خیال ندارم به یدالله خسروشاهی چک سفید بدهم و دیگران را در مقابل او تخطئه کنم. دارم تجربه ای را می گویم.)
  • این رفتار اجتماعی را نمی شود به علاقه ایرانیان به مرده توضیح داد... می شود؟
  • - اولاً، از آنجا که ما حضور در زمان نداریم؛ ما آدمهای خیال پرداز و در عین حال به لحاظ فکری به شدت آسیب دیده ای هستیم که همواره در یک اضطراب فکری به سر می بریم، به همین خاطر روی محور زمان حرکت نمی کنیم. جویبار زمان یا جلوتر از ماست یا ما جلوتر از زمان ایم- لااقل در عالم اندیشه- به همین خاطر ما به موقع نمی توانیم قدر عزیزان مان را بدانیم؛ سرمایه های سیاسی در حال تقلیل کشورمان را نمی بینیم. اما وقتی این فرد مفروض که در زمان حیات اش برای ما تهدیدی بود؛ دشمن بود و با او خصمانه برخورد می کردیم، حالا که دیگر نیست، به دو مسئله پی می بریم. یکی اینکه: ای داد بیداد، فردی از فعالان سیاسی کم شد؛ دوست و عزیزی رفت. و دوم، او دیگر تهدیدی نیست. حالا که تهدیدی نیست، پس صاحب اش هستیم.
  • مسئله دیگری که می خواهم بگویم و خودتان به آن اشاره کردید، این است که ما یدِ طولایی در مرثیه سرایی و روضه خوانی و شهیدپروری داریم. ما به این نوع عزاداری علاقمندیم، در عین حالی که پاسخ بسیاری از دردهای طولانی خودمان را می گیریم؛ برای ما مثل مسّکن عمل می کند.
  • بی آنکه اسمی بیاورم، افرادی برای اینکه فلان «رهبر» به آنها نزدیکتر است، او را ارتقاء می دهند به جایگاه یک پیامبر؛ جایگاهی که فی الواقع تحقیر اوست تا قدردانی از او. و این نشان دهنده این است که ما نگاه زمینی نداریم به شخصیتها و افراد. شما می بینید، رهبر هرچقدر بیشتر اشتباه کند، بیشتر برای اش کف می زنند. من نمی فهمم، این «رهبر» سی سال است اشتباه می کند و هیچ تاکتیک و استراتژی اش درست نبوده، چرا این همه برای اش هورا می کشید؟
  • می خواهم بگویم که ما در زمان حضور نداریم تا عزیزان و اطرافیان مان را درک کنیم. در مواقعی هم عنصر چهارمی در این رفتار ما اثر می گذارد: ما آنقدر بد کردیم و بقدری ظالمانه- مثلاً با شادروان خسرو شاهی- برخورد کردیم، که حالا نوعی عذاب وجدان ما را به آن طرفِ بام پرت می کند...
  • * اظهارنظرتان آیا این خصلت رفتاری را توضیح می دهد: در مراسم ترحیمی از صد شرکت کننده، حداقل نود و پنج نفر این تناقض و دوگانگی رفتاری را می بیند، اما تحمل می کند و از خودش عکس العملی نشان نمی دهد؟ 
  • - در عین حالی که من دستی در مسئله ی رفتار انسان و رابطه ی فکر و اندیشه و احساس او دارم، با اینحال فکر می کنم، قطعاً کار ِ کارشناسانه لازم است؛ کار پژوهشی ای که بشود همه المنت ها را در یک مسئله دید و توضیح داد. می دانید، وقتی یک ارزش سیاسی از میان ما می رود، این فرد در پیرامون خودش ارزش فراوان تری را هم حمل می کرده. یعنی او با پیوستن اش به کل جنبش آزادیخواهی؛ جانباختگان و مفقودین، می شود یک سمبل بزرگ. حالا نزدیک شدن به این فرد واجد ارزش می شود، برای فردی که به او نزدیک می شود. در اینجا تا حدودی رقابت ها هم عمل می کند. به هر حال پارامترهای فراوانی در این عملکرد دخالت می کند. اما محور صحبت تان همچنان زنده است و چراغ قرمز اش روشن: چگونه است این همه تناقض؟ مگر می شود این همه تناقض در رفتار انسانها باشد و اینچنین راحت این نقش را مثل یک تئأتر بازی کرد؟ من می خواهم به شما بگویم که این دوگانگی در ما نهادینه شده و ما با آن بزرگ شدیم. پس باید آنچه که مخالف میل مان است، بگوییم. حرفهای ما از دل بیرون نمی آید و آگاهانه نیست؛ از سر اجبارهای غریزی یا رفتارهای ناهنجاری ست که در ما نهادینه شده است.
  • * یکی از موضوع هایی که بارها در دفتر خاطرات ام ثبت شده، تحمل نکردن جامعه ایرانی مقیم بریتانیا [و اغلب کشورهای اروپایی] در حوزه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از شخصیت، تفکر و منش مستقل است.
  • در رفتارشناسی انسان از سه دسته انسان نام برده می شود: انسان منفعل، انسان متعادل و انسان متعارض. پیش از این که جلوتر بروم، به من بگویید: بنا به تجربه تان از جامعه ایرانی مقیم سوئد (و شاید جامعه ایرانی مقیم اروپا) این جامعه را در مجموع به کدامیک از این سه تقسیم بندی نزدیکتر می بینید؟
  • - (مکث)... من خیلی کم افراد متعارف می بینم؛ اگر فرد متعارف را فردی بدانیم که در سه سطح درونی، در خانواده و در جامعه به سازگاری رسیده باشد. یعنی در درون خودش، خودش باشد؛ در خانواده، صادقانه خودش باشد، و در جامعه، نرم های جامعه را رعایت کند؛ سازنده و خلاق و پویا باشد. افراد منفعل را اگر در رویکرد به مسائل اجتماعی و سیاسی ایران نگاه کنیم، فراوان داریم. منتهی در عین حال باید توجه کنیم که این انفعال، انفعالی ست موقتی. من در این افراد منفعل یک اکتیویتی خوابیده می بینم که هر گاه شرایط فراهم شود، به سرعت می تواند فعال شود. اما من احساس می کنم، افراد متعادل هم [در جامعه ایرایی خارج کشور] کم داریم- اگر تعادل را در حوزه تعادل برقرار کردن بین دریافتهای ذهنی و رفتارمان ببینیم- بین تعادل برقرار کردن میان منافع شخصی و نگاه مان به مسائل اجتماعی. علت اش برمی گردد به ارزش گذاریها و الویتهای ما؛ چه چیزی برای ما مهم است. اگر من در درون راضی نباشم، به هیچوجه نمی توانم در خانواده ام درست کار کنم. اگر در خانواده رابطه ام درست تنظیم نشده باشد، من چه احترامی می توانم به نرم های اجتماعی بگذارم؟ مجید جان، اینها به هم ربط دارد. من در بهترین حالت دو تا سه درصد از جامعه تبعیدی را می بینم که متعادل است؛ فعال است و متعارف.
  • * در رفتارشناسی انسان و در تعریف از انسان منفعل اشاراتی شده، از جمله کسانی که تحت تأثیر قرار می گیرند و نمی توانند دیگران را تحت تأثیر قرار دهند؛ نمی توانند به دیگران وابسته نباشند، اما در عین حال این وابستگی آزارشان می دهد. دیگر اینکه انسان منفعل علاقه های خودش را صریح بیان نمی کند و از مجادله کردن دوری می کنند.
  • ویژگی های رفتاری انسان متعارض در نقطه مقابل انسان منفعل است. طبیعاً می توانیم از مقایسه این دو نمونه به انسان متعادل برسیم.
  • پرسش من که این بخش را خلاصه می کند: آیا جامعه ایرانی مقیم اروپا این مکانیسم را در درون خودش دارد که انسان منفعل، متعارض نباشند، اما متعادل باشد؟
  • - من پوزش می خواهم که «متعارض» را در پرسش قبلی «متعارف» شنیدم. اما تعریف هایی که از این سه تقسیم بندی یا سه حوزه می دهید، درست است، اما در رفتارشناسی انسان اینگونه نیست. چیزی می خواهم بگویم این است که ما مشکل فرهنگی و دیدگاهی داریم.
  • افراد منفعل به قول شما افرادی هستند که تأثیرپذیرند و ستم پذیر، با وجودی که می دانند غلط است، اما دم برنمی آورند. یعنی رابطه ای بین وابستگی و انفعال است. البته این را به شما بگویم که در همه سطوح جامعه ایرانی شما پرخاشگری و ویران سازی را می بینید. اتفاقاً پرخاشگری هیچوقت نشانه قدرت و استقلال نیست، چرا که عصبانیت و خشم نشانه استیصال انسان است؛ یکی از فرایندهای هورمون رفتاری انسان است که فروید در «خشم و شهوت» فراوان در این باره صحبت کرده. اما من می دانم شما چرا این تقسیم بندی را کرده اید. چیزی که به این مسئله پاسخ می دهد و نقطه پایانی برای اش می گذارد، این است: ابتدا کار روشنگرانه ای لازم است با دلسوزی و شجاعت. ما باید آنقدر بکوبیم؛ آنقدر بگوییم و بنویسیم- کاری که شما می کنید؛ همین تفکیک هایی که می کنید و سعی می کنید موضوع ها را دسته بندی کنید؛ زیر ذره بین ببرید. تلاشی که شما می کنید و عزیزان دیگر می کنند، بسیار قابل ستایش است. ما به یک رویکرد فرهنگی طولانی مدت نیاز داریم تا پارادایم ها و دیدگاهها را تغییر دهیم. و البته می شود تغییر داد. با چه چیزی؟ با تغییر دادن و از بین بردن «بازار»؛ بازار انفعال، بازار ادعاهای پوچ و توخالی، بازار پرخاشگری و نقدهای خصمانه، و به یک زبان بازار ناهنجاری های انسان ایرانی. یعنی کاری کنیم- همانطور که شما در مثالهای مختلف گفتید- الکی عزاداری نکنیم، در محافل ادعاهای بی مورد نکنیم (با خنده) اگر قابلیتهایی نداریم، تقاضای کار ندهیم و همه مثال های دیگری که زدید.
  • * حداقل اینکه از خودمان شروع کنیم و خودمان در این ضدارزش ها سهیم نباشیم.
  • - دقیقاً. این حداقل کاری ست که می توانیم، بکنیم. لااقل تلاش کنیم، خودمان به خودمان آموزش دهیم.
  • * بحث را باز عینی تر می کنم: وقتی به انسان ایرانی گوش می دهیم، اگر سکوت کنیم، این سکوت نشانه رضایت می شود و او باور می کند، مستدل است و «استدلال» اش پذیرفته شده. یعنی اگر نخواهیم وارد مجادله شویم. بحث و مجادله هم که تکلیف اش روشن است. می خواهم بگویم، سالهاست که من رابطه اجتماعی برابر را در جامعه ایرانی ندیدم، یا بسیار کم دیدم. گویا در این جامعه عده ای باید تحلیلگر باشند؛ اعمال اتوریته کنند و عده ای اتوریته پذیر باشند.
  • اگر با این طرح موافق اید و شما هم از جامعه ایرانی خارج کشور تجربه مشابهی دارید، آیا صرفاً استبداد سیاسی و نقش مذهب این پدیده رفتاری- فرهنگی ایرانیان را توضیح می دهد یا المنت های دیگری در آن دخالت دارد؟
  • - نخیر توضیح نمی دهد. ناهنجاری های فرهنگی ایران بسا بیشتر از یک دیکتاتوری سیاسی ست و بسیاری چیزهای دیگر هم در آن عمل می کند. و من باز برمی گردم به خودکم بینی انسان ایرانی... اما می خواهم بخشی از صحبت تان را قدری بلند کنم؛ نمودارش کنم: در خیلی از محافل دوستانی هستند، که فکر می کنند یک میهمانی کلاس درس است؛ باید مثل آموزگار به بقیه درس بدهند! آن هم در عصر اینترنت، که بقدری دسترسی به اطلاعات است که دیگر حتا احتیاج به دیکشنری کتابخانه ها نیست. بنابراین تفاوتی ست، نسبت به زمانی که مردم ده فرسنگ به روستایی می رفتند، نزد ملایی که مثلاً کتابی نوشته است. این تصور قدیمی که یادگار دوران جاهلیت ما بود، هنوز در جامعه ما دارد عمل می کند. به همین خاطر من در کنار مجید می ایستم و با همه ی تخصص اش در کاوشگری و روزنامه نگاری و کار پژوهشگرانه اش، می خواهم اهمیت «دیالوگ» را توضیح دهم. چرا اینکار را می کنم؟ چون ما ید طولایی در کلاس گذاشتن داریم و شما را نشناخته به منبر می‌روم. این ناهنجاری یکی از ویژگی های رفتاری ماست، که شما به درستی روی اش انگشت گذاشتید. و این یکی از عواملی ست که ما در دیالوگ ها نمی توانیم پیام همدیگر را بگیریم. چون من می خواهم متکلم الوحده باشم و آموزگار، و شما دانش آموز.
  • در اروپا شاید یک بچه چهار پنج ساله این فکر را بکند، ولی جوانی که به مدرسه رفته و خواندن و نوشتن را یاد گرفته، چنین کاری نمی کند. حساب او بر این است که همه خواندن و نوشتن بلد هستند. این بحثی است بسیار اساسی، و آرزو می کنم در مجالی دیگر بیشتر به اش بپردازید.
  • * این بحث ها مهم و جالب است، اما از وقت مصاحبه بیست دقیقه ای گذشته. بنابراین مجبورم این گفتگو را با این پرسش به انتها ببریم: در این وقت محدود من چند نمونه از تجربه های جامعه ایرانی مقیم بریتانیا را با شما در میان گذاشتم؛ حلقه هایی که در ظاهر امر از هم جدا بودند.
  • شما با وصل کردن منطقی این حلقه ها به هم یک تصویر منطقی در پیوند با موضوع مصاحبه ارائه دهید.
  • - رفتار فردِ ایرانی؛ رفتار همه ما، معدل و محصولی ست از هنجارها و ناهنجاری های فرهنگی، اجتماعی و تاریخی کشور ما. بعضی از این رفتارها «خصلت» شده اند، بعضی دیگر باورهای غلطی هستند که می شود از آنها دست کشید. بعضی از رفتارها ناشی از توهمات ما است- ذهنیات نیستند- توهماتی هستند که هیچوقت به آنها پاسخ داده نشده. من علت اصلی- عرض نمی کنم تنها علت- بلکه علت اصلی ناهنجاری های رفتاری انسان ایرانی در تبعید را، که خودش را در دوگانگی ی اندیشه و رفتار نشان می دهد، در پاسخ نیافتن نیازهای فردی افراد می دانم؛ نیازهای فردی افراد در سطوح مختلف، که «آبراهام ماسلو»[یا آبراهام مازلو] آنرا در مثلث معروف اش طرح کرد؛ از نیازهای فیزیولوژیکی تا نیازهای ذهنی و نیازهای کیفی. این نیازها پاسخی پیدا نکرده مجید عزیز، و ما در جستجوی این نیازها هرگاه حوزه ای پیدا کنیم، برای پاسخ به نیازها هر کاری می کنیم. در نتیجه نرم ها را می شکنیم، به میثاق ها پشت پا می زنیم و به ادعاها و تئوری هایی که از حفظ هستیم و چه بسا در موردشان تحقیق آکادمیک هم کرده ایم، پشت می کنیم.
  • * مسعود افتخاری عزیز، از شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.
  • - من هم از صبر و شکیبایی شما بسیار متشکر هستم. برای شما در کار بسیار ارزشمندتان آرزوی موفقیت می کنم. 
*    *    *
تاریخ انجام مصاحبه: ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰
تاریخ انتشار مصاحبه: ۲۶ دسامبر ۲۰۱۰
منبع: www.goftogoo.net

منبع: پژواک ایران

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

زندانی سیاسی علی صارمی اعدام شد


آخرین پیام علی صارمی


پیام زندانی سیاسی علی صارمی پس از ابلاغ حکم اعدام به او

بنام خدا
صبح اميد كه شد معتكف پرده غيب
گو برون آي كه كار شبِ تار  آخرشد
همزمان با اوج گيري قيام حق طلبانه مردم ايران براي نيل به آزادي ونجات ميهن از دست استبدادديكتاتوري , رژيم ميخواهد با دستگيري وحتي اعدام شماري ازمردم بيگناه به ايجاد رعب ووحشت دردل مردم وجوانان مبادرت ورزد ؛ تاشايد بدين وسيله جلوي خشم واعتراض آنها را بگيرد به همين دليل با صدور حكم اعدامي كه همين ديروز به اينجانب ابلاغ گرديد چه بسا كه پروژه قتل عامي ديگر را كليك زده است آن هم درشرايطي كهاينجانب حتي درچارچوب قضا وقانون همين رژيم هم مرتكب هيچ جرمي نشده مگر حضوري ساده براي اداي احترام وفاتحه اي براي زندانيان قتل عام شده درگورستان جمعي خاوران آن هم دردوسال واندي قبل.
پرواضح است كه حكم من هيچ مبناي قانوني نداشته وتنها ميخواهند با اعدام اينجانب مردم وجوانان اين ميهن رامرعوب ساخته و آنها را درپيگيري مطالباتشان به وحشت اندازند لذا دراين ايام حسيني مناسب مي بينم كه يكبارديگر اززبان  سرورم آزادگان فرياد بر آرم كه:
 اگر آيين محمد واكنون ميهن ما جز با ريختن خون من وامثال من به سامان نمي رسد پس اي طنابهاي دار مرا دربگيريد. خون من قطعا ازخون نداها وديگر جوانان كه روزانه برسنگفرش هاي خيابان مي ريزد رنگين تر نيست وجز برحقانيت , جسارت وافتخار ما نمي افزايد آن هم درماه محرم وبه دست شقي ترين آدمها.
در انتهاهمه جهانيان وانسان دوستان را متوجه اين موضوع ميكنم كه رژيم قصد دارد كه من وامثال من ويا برخي ازجوانان وزندانيان را به پاي چوبه هاي دار  بكشاند  تاهمانند  ابن زياد بانمايش اجساد آنها همه را مرعوب ومتوحش سازد.
اين را دادستان تهران ,لاريجاني رييس مجلس وبرخي مقامات جنايتكار رژيم براي ارعاب مردم با وقاحت تمام درتلويزيون هم اعلام كرده اند ولي ترديدي نيست كه چنين احكام وتهديدهايي كمترين خللي درآماده بودن من وهموطنانم براي تحقق ايراني آزاد به وجود نمي آورد.
وبه عنوان پدري كه حدود 23 سال ازعمر خود را براي ازادي دراين سرزمين  ورژيم قبل ورژيم كنوني درزندان به سربرده است , به لاريجاني ها وديگر جنايتكاران اعلام ميكنم كه :
گربدين سان زيست بايد پاك ,
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه ,
يادگاري برتر از بي بقاي خاك
والسلام
علي صارمي زنداني سياسي گوهردشت
نهم ديماه 1388

شما که اين سان بر اين ملت
تگرگ ذلت و فقر پريشانی و موهومات می داريد
به هوش باشيد که روز انتقام خلق نزديگ است
شب و روز لعنت و نفرين خلق بر گورتون جاری است
مپنداريد که مردم غافلند
از ياد خواهند برد
چماق،زنجير و دشنه و کهريزک
کشتار پی در پی
شخصی پوش و اوباشان
که با دستان باز می تازند بر مردم
اما در قيامت هم
همدم فرعون ،نرون ،چنگيز و ديگر قاتلان خلق تاريخ ساز خواهيد بود
و در دنيا چون مشت گيرند درون کيسه سر بسته ای
دست عدالت می سپارند
و اين ديری نمی پايد
شما داد نا ستانها
شما دادنا ستانهای بد توجيه گر احکام بی مبنای ،بی دادگاه
کجای اين صف انسانيت ،اسلاميت
جا می کنی پيدا
نه، اين ملت دگر با مستبدها عهد نمی بندد
با دروغ حيله و نيرنگ
به لب آوردی جان را
سفره خالی ز نون
سفر خالی ز نان
کودکان بی سرپرست
جامعه را در اعتياد
چشم ها در مال غير
با چه رويی باز حکومت می کنيد
حرف می زنيد
قول ميدهيد
خجلت نمی داريد
شرم هم حدی دارد
 


۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه


جانیان دیروز.............مصلحان امروز!!!

دست نوشته اکبر گنجی: ضدانقلاب ها را اعدام کنید + عکس 

در رونمایی از دست نوشته های قدیمی اکبر گنجی مشخص می شود وی در حالی اکنون با ژست روشنفکری مدعی مخالفت با اعدام است که در اوایل دهه 60 در پاسخ به سوالی درباره اقدامات دادگاه انقلاب نظرات جالب دیگری داشت.

به گزارش خبرنگار سیاسی مشرق، اکبر گنجی که سال گذشته اهانت های گستاخانه ای علیه مقدسات اسلامی داشت، طی شب های گذشته در میزگرد شبکه بی بی سی فارسی با تحریف اندیشه های حضرت امام خمینی(ره) آن امام عزیز را مورد اهانت قرار داد.
 از جمله سخنان وی در این میزگرد تجلیل از رویکردهای دولت بازرگان و متهم کردن نظام اسلامی به اعدام های ضدحقوق بشری بود؛ وی در این میزگرد با ژست یک روشنفکر تمام این مواضع را اتخاذ کرد اما این در حالی است که نگاهی به مواضع این شخص در دهه 60 واقعیات جالبی را پیش روی مخاطبان قرار خواهد داد.
بر اساس دست نوشته هایی که یکی از دوستان قدیمی اکبر گنجی در اختیار مشرق قرار داده، وی در حالی اکنون با ژست روشنفکری نظام جمهوری اسلامی را متهم به اقدامات ضدحقوق بشری می کند که در اوایل دهه 60 در پاسخ به سوالی در گزینش یک نهاد، درباره اقدامات دادگاه انقلاب و اینکه کدام کارهای دادگاه انقلاب مورد تایید شما بوده و کدامیک مورد تایید شما نیست، اینچنین نوشته بود:


"آن که مورد تایید ماست، اعدام مفسدین است و آنکه نیست، برخورد مکتبی نکردن با ضدانقلاب است که هزاران ساواکی و گروه های ضدانقلاب در کمال مطلق آزادی، هر کاری دلشان می خواهد می کنند".

وی همچنین درباره استعفای بازرگان گفته است:


"ببینید، دولت بازرگان دولتی نبود که انقلابی باشد و برخوردش به جای اینکه برخورد مکتبی باشد، یک برخورد سیاسی بود و در آن جو که احتیاج به یک دولت انقلابی با برخورد مکتبی بوده، این دولت ازش کاری ساخته نبود و فشار مردم از یک طرف و پیام های امام که دولت، انقلابی نیست از طرف دیگر، و ملاقات امریکایی ها از طرف دیگر و بالاخره اشغال سفارت آمریکا باعث استعفای دولتش شد".

همچنین اکبر گنجی درباره تفاوت انقلاب اسلامی با قیام مصدق اینچنین گفته بود که :


 "قیام مصدق یک قیام ملی بود و اصلا مکتبی نبود و اختلاف مصدق و آیت الله کاشانی نیز از همینجا بود ولی انقلاب فعلی یک انقلاب مکتبی است که فقط به خاطر خدا صورت گرفت و رهبرش که تجلی امت است، کاملا مکتبی است و فقط به خاطر خدا کار میکند".

همانگونه که به وضوح مشخص است، اکبر گنجی که اکنون گستاخانه امام عزیز را در بی بی سی مورد اهانت قرار داده، دچار تناقض های رفتاری شدیدی بوده است و آنچه که به قلم خود در سالهای گذشته مکتوب کرده، 100 درصد با آنچه که اکنون در آغوش دشمنان قسم خورده انقلاب بر زبان می راند، در تناقض است. 


منبع: مشرق نیوز

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه


کمپین دو میلیون امضا علیه اعدام!


بازهم اعدام، بازهم جنایت علیه بشریت

رژیم جمهوری اسلامی تاریخ اجرای اعدام حبیب الله لطیفی را روز یکشنبه پنچ دیماه ١٣٨۹ اعلام کرده است. حبیب الله لطیفی دانشجوی حقوق دانشگاه آزاد ایلام است. وی در تاریخ یکم آبان ماه ۱۳۸۶ دستگیر و در تاریخ ۱۰ تیرماه ۱۳۸۷ طی یک "محاکمه" چند دقیقه ای در شعبه اول بیدادگاه انقلاب اسلامی شهر سنندج به محاربه و  اعدام محکوم شد. وی در دادگاه کلیه اتهامات وارده برخود، از جمله انفجار بمب صوتی در سنندج و اقدام به ترور یک کارگزار قضائی را رد کرد.

تاریخ معاصر ایران، به ویژه در دوران حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی، خونین ترین دوران در تاریخ معاصر جهان در رابطه با کشتار و اعدام مخالفان سیاسی و عقیدتی، آزادی خواهان و انقلابیون بوده است. به میزان اعدام ها در ایران محکومیت و اعتراض صورت گرفته است، اما هیچ گاه این تبه کاران و جرثومه های فساد و تباهی به پای میز محاکمه کشیده نشدند. توده های رنج کشید مردم در داخل ایران در حال حاضر امکان محاکمه جانیان حاکم را ندارند. در خارج از مرزهای ایران هم هیچ دولت و نهاد بین المللی وابسته به آن ها، که به زد و بند و بده بستان با جمهوری اسلامی مشغول هستند، حاضر نیستند به مردم ایران برای محاکمه حاکمان تبه کاران شان کمک کنند.  

جنایات جمهوری اسلامی بخشیدنی نیست و تا فرارسیدن جامعه ای آزاد در ایران که توده مردم قدرت را به دست گیرند و تبه کاران جمهوری اسلامی را به محاکمه بکشند، در وضعیت کنونی لازم است سطح مبارزه علیه این جانیان ارتقاء یابد و از سطح اعترضات عبور و به یک عمل جهانی برای محاکمه آنان دست زد. جمعی از خانواده های جان سپردگان سیاسی در زندان های رژیم، جان به در بردگان از اعدام های دسته جمعی و کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت، فعالان عرصه های سیاسی و اجتماعی و...، از حدود چهار سال پیش کارزاری جهانی برای محاکمه مردمی جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت آغاز کرده اند. وقت آن رسیده به اعدام و کشتار هزاران زندانی سیاسی در زندان های رژیم رسیدگی شود. افکار عمومی جهان و حتی بخشی وسیعی از مردم ایران از جنایاتی که رژیم در زندان ها مرتکب شده بی خبر هستند.

رژیم حکم اعدام حبیب الله  لطیفی را در شرایط به اجرا در می آورد که یازده جوان بلوچ را هفته پیش در زاهدان به جوخه مرگ سپرد. رژیم جمهوری اسلامی با این کشتارها، تنها پرونده جنایت خود علیه بشریت را قطورتر و سنگین تر می کند. دستگاه آدم کشی جمهوری اسلامی تنها با واژگونی آن ممکن خواهد بود. اما تا آن زمان، باید عرصه را در سطح جهان بر تبه کاران حاکم تنگ کرد.

کارزار تدارک دادگاه بین المللی برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی ایران

٣دی ١٣۸٩ برابر با ۲۴دسامبر ٢٠١٠
www.irantribunal.com

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

کانون روزنامه نگاران و نویسندگان برای ازادی: فریبرز رئیس دانا را هر چه سریعتر آزاد کنید!


باز داشت ها، به زندان افکندن ها  و شکنجه منتقدین و مخالفان جمهوری اسلامی را گویا پایانی نیست. حاکمان بی خرد همچنان بر سرمایه های فکری و  سیاسی- اجتماعی مردم  می تازند و در تلاشند پرچم سیاه و ننگین استبدادشان را در هر کوی و برزن به اهتزاز در آورند. آن ها استادان دانشگاهی را آماج حملات مرگبار تروریستی خود قرار داده  و زندان ها را به محل نگاهداری فرهیختگان و زحمتکشان کشورمان تبدیل کرده اند. فریبرز رئیس دانا عضو کانون نویسندگان ایران  نیز در امتداد این اقدامات بغایت انسان ستیزانه جمهوری اسلامی در منزل خود  بازداشت و به نقطه نامعلومی برده شده است. جرم او نقد سیاست های بغایت ارتجاعی اقتصادی حکومت است و انتقاد از دولتی که دست دردست مال اندوزان پلید و وابسته اش، در پناه نیروهای مسلح سپاه و بسیج و نیروی انتظامی طرحی را به  اجرا گذاشته شده است که نمی تواند حاصلی جز تورم مضاعف گرانی و فقر فزاینده داشته باشد.
 این روش های اقتصادی که منافع وابستگان حکومتی را در پی دارد از سوی فریبرز رئیس دانا افشا و به نقد کشیده شده است و هم از اینروست که حکم دستگیری وی صادر گردیده است.
«… فریبرز رئیس دانا: من می‌دانم که (دولت) چند هدف دارد. یکی این‌که بگذارد این پرداخت‌های نقدی تبخیر شود. در زیر تابش تورم و به تدریج از بین برود. بعد هم گروه‌های خودی را تشخیص بدهد و بیاورد این نقدینه‌ها را بگذارد در کف دستشان و از طرف دیگر هم از شر هزینه‌های بودجه خلاص شود و بتواند بودجه را به سمت خریدهای تسلیحاتی یا خریدهای دیگری که دارد، هدایت کند.»
فریبرز رئیس دانا که سالهاست از تدریس در دانشگاه های ایران منع شده است، تنها بجرم دانش اقتصادی  و نقد سیاست های اقتصادی استبداد حاکم بازداشت شده است.
 ما فعالین کانون روزنامه نگاران و نویسندگان برای آزادی خواستار آزادی فوری و بی قید و شرط وی می باشیم.
کانون روزنامه نگاران و نویسندگان برای آزادی
19.12.2010

۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

 «بن بست» عنوان فيلم رامين گودرزی نژاد فيلمساز ايرانی ساکن بريتانياست.  فيلمنامه بن بست را مهشاد ترکان بر اساس زندگی يک زن جوان همجنس گرا نوشته است.



گزارش دیده‌بان حقوق بشر درباره وضعیت همجنس‌گرایان در ایران 

سازمان دیده‌بان حقوق بشر با انتشار گزارشی مفصل درباره وضعیت همجنس‌گرایان در ایران، با ذکر مواردی از تهدید، تبعیض و خشونت علیه همجنس‌گرایان در ایران، اعلام کرده‌ شمار زیادی از همجنس‌گرایان در این کشور به اعدام محکوم شده‌اند.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، سازمان دیده‌بان حقوق بشر روز چهارشنبه گزارش مفصلی درباره وضعیت همجنس‌گرایان در ایران منتشر کرده و در آن موارد متعددی از «بازداشت‌های خودسرانه، جست‌ و جوی خانه و بدرفتاری در زندان» با افراد مشکوک به داشتن تمایلات همجنس‌گرایانه را ذکر کرده است.
بیشتر بخوانید:

دیده‌بان حقوق بشر، که مقر آن نیویورک است،‌ گزارش تازه خود درباره وضعیت همجنس‌گرایان در ایران را در شهر آمستردام هلند منتشر کرده است.

گزارش ۱۰۲ صفحه‌ای دیده‌بان حقوق بشر با استاد به اظهارات و مشاهدات ۱۲۵ نفر از همجنس‌گرایان ایرانی تهیه شده و در آن آمده است که پس از انقلاب سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷ خورشیدی) تاکنون هزاران نفر در ایران به دلیل داشتن تمایلات همجنس‌گرایانه به اعدام محکوم شده‌اند.

در این گزارش همچنین تصریح شده که ارایه آماری در باره شمار همجنس‌گرایانی که در ایران اعدام شده‌اند، کار دشواری است، چرا که در بیشتر موارد دادگاه‌ها به صورت غیرعلنی برگزار می‌شود و همجنس‌گرایان معمولاً به اتهام ارتکاب جرایم دیگر نیز محاکمه می‌شوند.

فراز صانعی، که در تهیه گزارش دیده‌بان حقوق بشر درباره وضعیت همجنس‌گرایان در ایران مشارکت داشته، در این باره می‌گوید: «در پنج سال گذشته هیچ کس صرفاً به اتهام همجنس‌گرایی و داشتن رابطه نامشروع به اعدام محکوم نشده است.»

براساس اعلام سازمان دیده‌بان حقوق بشر در میان حدود ۱۳۰ نفری که به اتهام ارتکاب جرم در دوران نوجوانی در ایران هم اکنون در انتظار اعدام به سر می‌برند، همجنس‌گرایان نیز وجود دارند.

در این میان اعدام دو مرد ایرانی در سال ۲۰۰۵ به اتهام داشتن رابطه جنسی با یکدیگر بازتاب گسترده‌ای در سراسر جهان داشت.

گزارش دیده‌بان حقوق بشر درباره وضعیت همجنس‌گرایان در ایران درحالی منتشر شده است که محمود احمدی‌نژاد، رییس دولت جمهوری اسلامی ایران، در اظهارات خود در دانشگاه کلمبیا در سال ۱۳۸۶ خورشیدی ادعا کرده بود، در ایران چیزی به نام همجنس‌گرایی وجود ندارد که این سخنان واکنش تمسخرآمیز حاضران روبرو شده بود.

در گزارش دیده‌بان حقوق بشر همچنین ادعا شده است که در مواردی همجنس‌گرایان بازداشت شده مورد تجاوز قرار گرفته یا در مدت بازداشت «از سوی ماموران امنیتی با تهدیدهای جنسی» روبرو شده‌اند.

هر چند در قوانین حقوقی ایران هرگونه رابطه جنسی خارج از رابطه سنتی زناشویی به رسمیت شناخته نشده است، با این حال در گزارش دیده‌بان حقوق بشر تصریح شده است که به نظر می‌رسد، دولت ایران رسماً‌ رویکرد «تحریم، توهین و آزار» همجنس‌گرایان را در پیش گرفته و آنها را «ماموران بیمار، تبهکار و فاسد فرهنگ غربی» تلقی می‌کند.

بر اساس قوانین جزایی اسلامی که پس از انقلاب اسلامی در ایران اجرا می‌شود،‌ برقراری رابطه جنسی میان دو مرد مجازات اعدام در پی دارد، در حالی که مجازات رابطه جنسی میان دو زن در سه بار اول صد ضربه شلاق و در صورت تکرار برای چهارمین بار اعدام است.

به گفته فراز صانعی، تهیه گزارش دیده‌بان حقوق بشر درباره وضعیت همجنس‌گرایان در این پنج سال به طول انجامیده است و با توجه به این که محققان این سازمان اجازه سفر به ایران را نداشتند،‌ مصاحبه با همجنس‌گرایان ایرانی در میان پناه‌جویان در ترکیه یا از طریق ایمیل صورت گرفته است.

منبع: راديو فردا

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه


لحظه ی برپا شدن

شعر» مینا اسدی
با صدای هوتن داروگر



زيستن در شيشه، آري زيستن / زيستن اين گونه، يعني نيستن
مور بودن، با صبوري ساختن / نور در پيش و به کوري ساختن
وحشتي موهوم بر دل داشتن / باغ پُر گُل را کوير انگاشتن..

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه


نامه سرگشاده به خانم زهرا رهنورد 
ایرج مصداقی 
ایرج مصداقی

خانم رهنورد نامه‌ی سرگشاده‌ی شما به «قاضی‌القضات» نظام را با درد و اندوه و توأم با خشمی که وجودم را در خود می‌فشرد خواندم. بنا به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد سکوت در برابر برخی از موارد مطرح شده در نامه شما را جایز نمی‌دانم.
 تضاد اصلی و فرعی و یا الاهم فی‌ الاهم کردن امور را خوب می‌شناسم. می‌دانم آن‌که امروز جنایت می‌کند شما و همسرتان نیستید. می‌دانم شما و خانواده‌تان نیز به صف قربانیان نظام ولایت فقیه پیوسته‌‌اید. متأسفم از این که هر روز بر تعداد قربانیان نظام افزوده می‌شود؛ حتی اگر قربانی از درون خود نظام باشد یا از میان کسانی که دیروز دست در خونمان داشتند.
خشمم از برخی موارد طرح شده در نوشته‌ی شما باعث نمی‌شود سهم آنانی را که امروز گلوله و شلاق و زندان به تساوی در کشور تقسیم می‌کنند فراموش ‌کنم.
اما چرا خشم، چرا نسبت به شما که امروز لااقل بخشی از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را بیان می‌کنید؟
من با این که شما یا هرکس دیگری حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را پی‌گیری کند مشکلی ندارم که هیچ استقبال هم می‌کنم. چرا که معتقدم «کاچی به از هیچی». نوشتن نامه‌ی سرگشاده به سران نظام و تخطئه‌ی اعمالشان را که از سوی شما انجام می‌گیرد فی‌نفسه مفید می‌دانم چون پرده‌ها را کنار می‌زند. تبلیغاتی که بلندگوهای کودتا برای تخطئه‌ی تلاش‌های شما به خرج می‌دهند محکوم می‌کنم.
 از این که شما و همسرتان در مقابل ولایت فقیه ایستاده‌‌ و به شکاف در نظام نکبت و منحط «ولایت» دامن زده‌اید خوشحالم. به نقش مثبت شما در ایستادگی همسرتان و نه گفتن به ولایت فقیه واقفم. می‌دانم آنان که در این نظام فاسد و جنایتکار میدان‌های تیر از خونشان رنگین شد، آنان که چوبه‌های دار از سرشان گشت بلند، آنان که بر تخت‌های شکنجه جاودانه شدند از این که فریادشان در پستوهای نظام نیز طنین افکن شده شادمانند.
با این همه خانم رهنورد شما روی نکاتی دست گذاشته‌اید که هر یک مرا به یاد فاجعه‌ای می‌اندازد که خشمم را شعله ور می‌کند. امیدوارم شما و خوانندگان این متن، مرا و درد و خشمم را درک کنید.
پیشاپیش از کسانی که این مطلب را می‌خوانند به خاطر خشم احتمالی که در کلماتم نهفته پوزش می‌خواهم. نمی‌توانم احساسم را در قالب کلمات بیان نکنم به ویژه آن‌جا که پای خون عزیزانم به میان می‌آید و دفاع از حق‌شان بر من واجب می‌شود.

شما در مقدمه‌ی‌ نامه‌تان به «قاضی‌القضات» نظام مطلقه فقیه نوشته‌اید:‌
 «امسال ، عید مبارک غدیر همزمان شده است با روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان . با  تمام وجود از خداوند مسئلت دارم که علی علیه السلام آن اسطوره عدالت و آزادگی  بتواند پیشوای نظر و عمل در ابعاد زندگی فردی و اجتماعیمان باشد.»

خانم رهنورد همانطور که شما همزمانی «روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان» با «عید مبارک غدیر» را به یاد «قاضی‌القضات» رژیم فاسد و زن ستیز ولایت آورده و زیرکانه به طرح موضوعات مورد نظرتان پرداخته‌‌اید من نیز همزمانی این عید را با واقعه‌ای دیگر به یاد شما می‌آورم تا از زاویه‌ای دیگر توجه‌تان به جنایتی که در حق نسل ما شد جلب گردد.  

در جریان کشتار تابستان ۶۷، «عید مبارک غدیر» مصادف بود با ۱۱ مرداد و اوج شقاوت و بیرحمی طناب‌بدستان. آن‌ روزها به تعبیر ما اسیران بی‌دفاع، خونین‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان بود و به روایت همسرتان و لابد شما، ما در «دوران طلایی‌ امام» سیر می‌کردیم و از برکات آن بهره‌مند می‌شدیم.

هر سال «عید مبارک غدیر» که می‌رسد، و پیش از آن «عید سعید قربان» و بعد از‌ آن محرم و «عاشورای حسینی» بی‌اختیار به یاد عزیزانی می‌افتم که اگر نبود ایستادگی و پایمردی‌شان امروز من نیز در کنارشان در یکی از گورهای دسته‌جمعی در زیر خروارها خاک آرمیده بودم و چشم‌انتظار بودم که یکی از یاران بازمانده‌ام، صدای در‌گلو خفه‌شده‌ام را فریاد کند تا جهان بداند بر ما و نسل ما در «دوران طلایی امام» و دوران صدارت همسر شما چه رفت.

از «عید مبارک غدیر» می‌گفتم که مصادف با ۱۱مرداد بود و «عید سعید قربان» که مصادف با ۳ مرداد. اجازه دهید سیری در وقایع آن‌روزها داشته باشیم. «عید سعید قربان» که رسید مأموران وزارت اطلاعات دولت همسر شما، در تدارک به «قربان‌گاه» بردن آخرین بازماندگان نسل برآمده از انقلاب ۵۷ بودند و ما فارغ از دنیا در حال جشن‌گرفتن و شادی کردن.
ششم مرداد بین «عید سعید قربان» و «عید مبارک غدیر» بود که «امام» شما و همسرتان در یکی از «طلایی‌ترین» روزهای عمرش با بی‌رحمی و شقاوتی کم‌نظیر فرمان قتل‌عام اسیران بی‌دفاع را که «یزید بن‌ معاویه» و «عمر سعد» از انجام آن پرهیز کرده بودند صادر کرد:

«رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید‌ناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علی‌الکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.»

مردم میهن‌مان در آن ایام «عید مبارک غدیر» را جشن می‌گرفتند و مجالس عروسی به خاطر نزدیکی به محرم و «عاشورای حسینی» یکی پس از دیگری برگزار می‌شد، ما با چشم‌های اشکبار صدای بوق ماشین عروس را می‌شنیدیم و دلمان به شادی مردممان و نسلی که نطفه‌اش در مرداد خونین ۶۷ بسته می‌شد خوش می‌شد.
در آن روزها مدعیان «عدالت و آزادگی» علی در ایام «عید مبارک غدیر» و سینه زنان «عاشورای حسینی» در ایام محرم هربار که عده‌ای را اعدام می‌کردند با قهقهه و سرمستی بین خودشان که جشن می‌گرفتند هیچ به مایی که در راهرو مرگ نشسته بودیم و نوبت خود را انتظار می‌کشیدیم نیز نان‌خامه‌ای تعارف می‌کردند.
یادتان هست از هلهله‌ی و شادی «یزیدیان» وقتی کاروان اسرا را به شام می‌بردند می‌گفتید؟ ما شقاوت و بیرحمی «امام» شما را به چشم خود دیدیم.
«امام» شما و همسرتان در «دوران طلایی» ولایت‌اش‌ درست مانند «امام خامنه‌ای» آن‌چه را که مد نظر نداشت «عدالت و آزادگی» علی بود و برعکس شقاوت و بیرحمی خود را به علی نسبت می‌داد. «امام» شما هنگامی که فرمان کشتار و قتل‌عام می‌داد به این امر اشاره داشت که علی در یک روز ۴ هزار نفر از خوارج را گردن زد و در روزی دیگر ۷۰۰ نفر از یهود بنی‌قریظه‌ را بدون ترحم از دم تیغ گذراند.   

۹ مرداد، در آستانه‌ی «عید مبارک غدیر»، موسوی اردبیلی «قاضی‌القضات» «دوران طلایی امام» که تازه آیت‌الله منتظری در میان خیل جنایتکاران «خیرالموجودین» اش می‌خواند حیرت‌زده از حکم شریرانه‌ای که «حضرت امام» صادره کرده بود از فرزند او تلفنی چند و چون اجرای حکمی را که به قول آیت‌الله منتظری سرنوشت هزاران نفر  به آن بستگی داشت پرسش می‌کند. این در حالی است که در آن تاریخ در سراسر کشور کشتار بیرحمانه سه روز بود که بی‌وقفه ادامه داشت. قاضی القضات آن روز «ابهاماتش» را چنین بیان می‌کند:

«۱ – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بوده‌اند و محاکمه شده‌اند و محکوم به اعدام گشته‌اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده‌اند، محکوم به اعدامند؟
۲ – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده‌اند ولی بر سر موضع نفاق می‌باشند محکوم به اعدام می‌باشند؟
۳ – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود می‌توانند مستقلاً عمل کنند؟»

«امام بزرگوار» شما در پاسخ می‌نویسد:

« بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی»

آن‌ روزها کجا بودید تا «عدالت و آزادگی» علی را به «امام‌»‌تان یادآور شوید؟ آیا شما و همسرتان نیز همراه با «امام خمینی» خذلان «کفار و منافقین» را فریاد نمی‌کردید؟ آیا وقتی در نماز جمعه شعار می‌دادند «منافق زندانی اعدام باید گردد» گوشتان نمی‌شنید؟

خانم رهنورد! ده‌ها تن از عزیزانم را به جرم جشن‌گرفتن «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» به دار آویختند. یکی از سؤالات کلیدی هیأت منتخب «امام بزرگوار» شما و همسرتان از هم‌بندی‌هایم وقتی شرایط اولیه زنده‌ماندن را می‌پذیرفتند این بود که در «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» چه کسی در جشن بندتان شربت تقسیم می‌کرد؟
به من حق بدهید که نمی‌توانم سکوت کنم چرا که نفس کشیدنم را مدیون عزیزانم هستم. آن‌هایی که با پافشاری بر ارزش‌هایشان رقص بر بالای دار را بر زبونی و ذلت ترجیح دادند. من مجری جشن بندمان در «عید مبارک غدیر» بودم و طناب‌بدستان بعد از حلق‌آویز کردن عزیزانم نیز همچنان از منی که زنده مانده بودم می‌پرسیدند که در بندتان روز عید غدیر چه کسی شربت تقسیم کرد؟! من از صدقه سری عزیزانی زنده‌ام که مهر بر لب زدند و داغ همکاری با طناب‌به دستان امام شما را به دلشان گذاشتند.
مثل برگ خزان ریختند اما هیچ یک لب از لب نگشودند. در کدام یک از حماسه‌های تاریخی چنین صحنه‌ی پرشکوهی را می‌توان سراغ گرفت؟ وقتی که به گذشته فکر می‌کنم هنوز باورم نمی‌شود. بچه‌ها شاید یادشان رفته بود به عنوان کارگری بند چه کسی در آن روز شربت به آن‌ها تعارف کرد اما حتماً‌ به خاطر داشتند چه کسی مجری برنامه‌ی چند ساعته جشن بندمان بود.
می‌بینید چه راحت انسان‌ها را به دار می‌کشیدند و شما از «عدالت و آزادگی» علی می‌گویید که لابد نمونه‌ی عصر حاضرش را بایستی در «امام بزرگوار» شما و همسرتان ببینیم. راستی پس از ۳۲ سال جنایت و شقاوت هنوز انتظار «عدالت و آزادگی» در این نظام فاسد را دارید؟
در «عید مبارک غدیر» سال ۶۶ هم همراه با عباس رضایی که در کشتار ۶۷ جاودانه شد به خاطر درست کردن کیک شیرینی با ضرب و شتم به سلول انفرادی برده شدم و یک ماهی را در آن‌جا سپری کردم. نمی‌دانم چه بر سر کیک‌مان آمد.
یادآوری می‌کنم بیشترین آزار و اذیت‌ها و شکنجه‌ها را در «ماه مبارک رمضان» دیدم و در دهه‌ی اول محرم و عاشورای حسینی و شام غریبان حسین سال ۶۲. به عمد در این روزها در سلول‌ انفرادی مرا مورد شکنجه و تحقیر و آزار و اذیت قرار می‌دادند.. شرح بخشی از آن را در جلد اول خاطرات زندانم داده‌ام.

خانم رهنورد شما خطاب به لاریجانی قاضی‌القضات امروز نظام نوشته‌اید:‌

 «در آستانه روز بین‌المللی مبارزه با خشونت علیه زنان قرار داریم در حالی که هرگز  تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که  توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد  .»

در خلوت خود، آن‌جایی که با وجدان خود تنها می‌شوید یک بار دیگر به گذشته فکر کنید. گیرم که خانواده‌ی مخملباف جایزه‌هاشان را به شما اهدا کنند، گیرم که همه‌ی جوایز دنیا را به شما دهند با نفرین مادری که فرزندانش را در دوران سیاه حاکمیت همسر شما با دستان خودش در باغ خانه‌اش دفن کرده چه می‌کنید؟ با آه و ناله‌ی مادری که سی سال است هر پنج‌شنبه شب را در بهشت زهرا و جمعه را در خاوران بیتوته کرده چه می‌کنید؟‌ با ضجه‌های مادری که هنوز پس از گذشت ۲۲ سال محل دفن عزیزش را نمی‌داند چه می‌کنید؟ آیا نسبت به سهم خود و همسرتان در این جنایات واقفید؟ باور کنید دنیا فقط محدوده‌ی بخش نظرات سایت کلمه و جرس و ... نیست که  شما را «بانوی سبز» و «بانوی آزادی‌» و ... بخوانند. از پیله خود باید بیرون آمد. دنیای دیگری هم هست.  
شما به خوبی می‌دانید خشونت سیاسی و غیرسیاسی که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان بر زنان میهن‌مان رفت در تاریخ کشورمان سابقه نداشته است. توبه و انابه‌ای که به آن معتقدید را برای چه روزی گذاشته‌اید؟ 
آیا نمی‌دانید که تنها در کشتار ۶۷ صدها زن مجاهد بدون آن که کوچکترین جرمی حتی با معیارهای خودتان مرتکب شده باشند به دار آویخته شدند؟ آیا نمی‌دانید به فرمان «امام‌ بزرگوارتان» با ضربه‌های کشنده‌ی شلاق، زنان مارکسیست را به خواندن نماز وادار کردند؟ آیا نخوانده‌اید و نشنیده‌اید در دوران «عادت ماهیانه» نیز سهم شلاق‌شان قطع نمی‌شد؟
مگر نه آن که همسرتان فرمان پایین کشیدن عکس‌های آیت‌الله منتظری را که به جرم مخالفت با این‌ کشتارها خلع شده بود داد؟
آیا  «این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم و به خصوص نسبت به زنان» کشورمان مختص به یکی دو سال اخیر است؟
میخ کدام تحریف تاریخی را محکم می‌کنید؟ در دوران اخیر تنها یک زن آن‌هم شیرین علم هولی در مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد که اساساً‌ شما از تکرار نام او پرهیز می‌کنید. از بردن نام زینب جلالیان هم که به اعدام محکوم شده پرهیز می‌کنید.
از بردن نام  مطهره‌ بهرامی حقیقی که با ۶۳ سال سن دچار آلزایمر است و حکم اعدامش به ۱۵ سال زندان تغییر پیدا کرده هم به دلایل روشن پرهیز می‌کنید. چنانکه از بیان ظلمی که در حق نوعروس او ریحانه حاج‌ابراهیم روا شده اجتناب می‌کنید. از فرح واضحان و معصومه یاوری و نازیلا دشتی و عالیه اقدام دوست و... چه بگویم؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در دهه‌ی ۶۰ در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟ 
آیا یادتان رفته هزاران زن در سراسر ایران بر تخت‌های شکنجه‌ شرحه شرحه شدند و سلامت‌شان را از دست دادند؟
تعداد زندانیان سیاسی زن امروز کشورمان به اندازه تعدادی که تنها در یک سلول ۴ متر مربعی زندان قزلحصار در دهه‌ی ۶۰ محبوس بودند نیست. اشتباه نمی‌کنم، غلو نمی‌کنم بیش از ۳۰ نفر در ۴ متر مربع «زندگی» می‌کردند. هیچ می‌دانید در چنین شرایطی بسیاری از زنان سال‌ها «عادت ماهیانه» نداشتند؟
چگونه به خود اجازه می‌دهید بگویید خشونتی که امروز علیه زنان اعمال می‌شود در تاریخ کشورمان هرگز سابقه نداشته است؟ من با بیان جنایاتی که امروزه توسط حکومت کودتا و ولی مطلقه فقیه صورت می‌گیرد مخالفتی ندارم درد من آن‌جایی شروع می‌شود که شما تلاش می‌کنید جنایات دیروز را منکر شوید.

آیا نامه آیت‌الله منتظری به «حضرت امام» در مهر ۶۵ را وقتی به صراحت گفت «وزارت اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده» فراموش کرده‌اید؟ در آن‌جا آیت‌الله منتظری خطاب به خمینی یکی از سیاه‌دل ترین زمامداران تاریخ کشورمان گفته بود:‌

 «آیا می دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است ؟ !
آیا می دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟
آیا می دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعدا ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ !
آیا می دانید در زندان شیراز دختری روزه دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟
آیا می دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف کردند؟
آیا می دانید هنگام بازجوئی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است ؟
آیا می دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه های بی رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده اند و کسی به داد آنان نمی‌رسد؟
آیا می دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟
آیا می دانید دربعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟
آیا می دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده ؟ قطعا به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده اندیش.»

آیا وزارت اطلاعاتی که آیت‌الله منتظری بخش کوچکی از سیاهه‌‌ی اعمالش را ردیف می‌کند تحت مسئولیت همسر شما نبود؟ آیا در نجوای شبانه، در گفتگوی خانوادگی، در نامه‌‌ی سربسته، گله‌ای به همسرتان کردید که امروز در نامه‌ای سرگشاده، گماشته‌ی ولی فقیه را مورد خطاب قرار می‌دهید؟

خانم رهنورد! آدرس اینترنتی تان را در اختیارم قرار دهید تا کتاب «دوزخ روی زمین» را برایتان ارسال کنم تا با سرنوشت زنان دردمند کشورمان در حاکمیت همسرتان آشنا شوید. بخوانید تا بدانید «امام‌تان» چگونه جهنم وعده داده شده را بر روی زمین ایجاد کرد.
سوگند یاد می‌کنم که ذره‌ای غلو و مبالغه یا دروغ در آن نیست. با همه‌ی تلاشم به سختی توانسته‌ام گوشه‌ای از تجربه‌ی ده‌ها زنی که فاجعه‌ی «واحد مسکونی»، «قیامت»‌و «قبر»‌های قزلحصار را از سر گذرانده‌اند بیان کنم. هر بار که خودم آن را می‌خوانم از این که نتوانسته‌ام فضای دهشت‌بار و هول‌انگیز آن‌جا را ترسیم کنم شرمنده‌ی نسلی که این فجایع را از سر گذراند می‌شوم. از این که ناتوانی‌ام باعث شده نتوانم بخش کوچکی از شقاوت و بیرحمی‌ را که آن‌جا رایج بود به تصویر کشم افسوس می‌خورم. اما با این حال هرکس که این داستان غم‌انگیز را می‌خواند انگشت حیرت به دهان می‌گیرد و از خود می‌پرسد مگر ممکن است با انسان چنین کنند؟

شما و همسرتان نمی‌توانید با پیش‌کشیدن موضوع تفکیک قوا از خود در برابر یک دهه جنایت سلب مسئولیت کنید. هرکس تنها در دلش با این نظام بوده در مقابل این جنایت‌ها مسئول است. اگر باوری به روز جزا دارد از همین حالا بایستی توبه کند و از قربانیان طلب بخشش و گذشت کرده به جبران مافات بپردازد.
خشمم از شما به خاطر آن است که شما این همه را، جنایت نمی‌دانید و قربانیان را مستحق آن‌چه بر سرشان رفته می‌دانید و گرنه روز روشن در مورد وقایع یک سال و نیم گذشته مدعی نمی‌شدید:
«هرگز  تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که  توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد  .»
شما زیرکانه تلاش می‌کنید یک دهه جنایت را به دست فراموشی سپارید و این شرافتمندانه نیست. در مقابل ادعایی چنین شریرانه نبایستی سکوت کرد.

جهت یادآوری آن‌چه بر ما گذشته می‌گویم که در «دوران طلایی‌ امام»، نه ما و نه شکنجه‌گرانمان هیچکدام آن‌چه را که بر سر عبدالله مومنی در دوران اخیر آمده شکنجه نمی‌دانستیم! ملاحظه کنید شرایط آنقدر دهشت‌انگیز بود که ما چنین شکنجه‌هایی را «ملی ‌خوری» و یا دست‌گرمی می‌شناختیم. آرزویمان این بود که موضوع به همین حد ختم شود. داستان دختران واحد مسکونی را بخوانید تا متوجه شوید چگونه ۱۴ ماه مداوم وحشیانه‌ترین شکنجه‌های روحی و جسمی را متحمل شدند. یک بار دیگر به عکس‌ پاهای حسین دادخواه نگاه کنید، انگشتانش در اثر ضربات کابل قطع شده‌اند. او فقط یک نمونه کوچک است که معجزه آسا جان به دربرده است. در جریان کشتار ۶۷ اتفاقاً همه‌ی تلاش نمایندگان «حضرت امام» این بود مبادا کسی که آثار شکنجه روی بدنش مانده جان به در برد. این جنایات در دوران صدارت همسر شما به وقوع پیوست.
داستان قبرهای قزلحصار را بخوانید که چگونه ۹ ماه دختران این مرز و بوم را در آن به بند کشیدند. گوشه‌هایی از آن را نویسنده معروف کشورمان خانم شهرنوش پارسی‌پور که خود یکی از قربانیان قبرها بوده به تصویر کشیده است.
خانم رهنورد! عکس دخترانی را که بدون احراز هویت اعدام شده بودند در مطبوعات و تلویزیون انتشار دادند چگونه چنین ظلم و شقاوتی را دیدید و بر صدارت همسرتان در چنین شرایطی صحه گذاردید؟
چطور می‌توانید خودتان را راضی کنید و بگویید «هرگز  تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که  توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد  .» در حالی که در دوران محمدرضا شاه فقط سه زن سیاسی (منیژه اشرف زاده کرمانی، زهرا قلهکی  و اعظم روحی آهنگران) را به جوخه‌ی اعدام سپردند و تعداد زنان اعدام شده‌ی غیر سیاسی از انگشتان دست فراتر نمی‌رفت در «دوران طلایی امام» هزاران زن را به جوخه‌ی اعدام سپردند. «امام»‌تان می‌تواند به خود ببالد که مرگ را به تساوی تقسیم کرد و از این بابت تبعیضی بین زن و مرد، کودک و بزرگ، پیر و جوان قائل نشد. یکی از آن‌ها فاطمه مصباح بود که ۱۳ ساله بود. خواهرش عزت ۱۵ ساله بود و مادرشان رقیه مسیح که همراه همسرش محمد مصباح به خاک افتاد ۳۶ ساله بود. سه فرزند دیگرشان علی اصغر ۱۷ ساله، علی اکبر ۲۱ ساله و محمود ۱۹ ساله به همراه عروس‌‌شان خدیچه مسیح ۱۸ ساله به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. کجای داستان عاشورایی که تعریف می‌کنید از این فاجعه‌آمیزتر است؟ کجا یزید دست به چنین جنایاتی آلود؟
مادر عفت خلیفه سلطانی با ۴۲ سال سن به همراه دخترش زهرا ۲۴ ساله، همسرش دکتر مرتضی شفایی ۵۰ ساله و پسرانش مجید ۱۶ ساله و جواد ۲۴ ساله به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. حبیب خلیفه سلطان یکی از فرماندهان سپاه پاسداران «امام بزرگوار» شما و همسرتان خود در جوخه‌ی اعدام خواهرش شرکت کرد و به فاصله‌ی اندکی به مرگ فجیعی همراه با همسر و طفل‌ شیره‌خواره‌اش در تصادف رانندگی کشته شد.
آیا نشنیده‌اید مادر شادمانی (معصومه کبیری) را که از فرط شکنجه قادر به ایستادن نبود روی برانکارد تیرباران کردند؟ این‌ها تنها مشت نمونه خروار است. چگونه این جنایات را دیدید و چشم بر آن بستید.
آیا نشنیده‌اید مادر سکینه محمدی (مادر ذاکر) با نزدیک به ۶۰ سال سن در حالی که فرزندش محمدعلی، عضو دولت همسر شما بود به جوخه‌ی اعدام سپرده شد؟
مادر «خانم جلسه‌ای» بود و به زنان قرآن و دعا می‌آموخت. پیش از انقلاب زمانی که شما هنوز حجاب به سر نداشتید پوشیه می‌زد. او را به جرم محاربه با خدا به جوخه‌ی اعدام سپردند.

خشمم از شما به خاطر آن است که این همه شقاوت و بیرحمی را «خشونت سیاسی» نمی‌دانید چرا که اساساً نسل ما را مثل حاکمان امروز، مثل متولیان کودتا مثل همه‌ی جنایتکاران تاریخ «زندانی سیاسی» نمی‌دانستید وگرنه مدعی نمی‌شدید «هرگز  تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که  توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد  .»

اخیراً عبدالله شهبازی که امروز از مدافعان همسرتان است در مورد یکی از «خاطرات جالب زندگي» علی ربیعی که «در کمال خونسردی و به عنوان طنز برایش تعریف کرده» می‌نویسد:‌

«در آذربايجان تعدادي از اعضاي يک گروهک را دستگير کرديم. بايد آن‌ها را براي حضور در دادگاه از راه آستارا به گيلان مي‌فرستاديم. نگهبان و محافظ به اندازه کافي نداشتيم. همه را در تابوت خوابانيديم و در تابوت‌ها را ميخ زديم و با کاميون اعزام‌شان کرديم. زماني که در مقصد در تابوت‌ها را باز کردند همه به علت خفگي مرده بودند!» 

علی ربیعی یکی از صاحب‌منصبان وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی در دوران صدارت مهندس موسوی و یکی از معاونان خاتمی در دوران اصلاحات بود.
شرح جنایات امروز نظام نبایستی با پرده‌پوشی بر جنایات دهه‌ی ۶۰ صورت بگیرد. اتفافاً این‌جاست که صداقت افراد در مخالفت با جنایاتی که امروزه در کشور اتفاق می‌افتد مشخص می‌شود.

شما خطاب به قاضی‌‌القضات ولایت فقیه نوشته‌اید:

 » البته به طور معمول، همیشه ما زنان از تبعیض های متعدد خشونت آفرین در زمینه های  فرهنگی ،حقوقی و ارزشی در سطح جامعه و خانواده رنج برده ایم و این جانب از سی سال  پیش یعنی آن زمان که قلم به دست گرفتم و با مصائب زنان آشنا شدم ، تبعیض ها   ،اجبارها و خشونت های جنسیتی را متذکر شده ام اما این بار و این سالها علاوه بر آن  همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب  قطور افزوده شده است .»

آیا به خاطر ندارید چه کسی و کدام نظام حقوق کسب شده زنان میهن‌مان را به باد داد؟ آیا نمی‌دانید کدام فقه و شرع آن‌‌ها را از حقوق انسانی خود محروم کرده و می‌کند؟ آیا نمی‌دانید از فردای به قدرت رسیدن نظام اسلامی و به ویژه در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان هرچه که زنان میهن‌مان کسب کرده بودند از دست دادند؟ شما نمی‌دانید از کی حجاب را به زور به سر زن ایرانی کردند؟ آیا نمی‌دانید همسرتان در دوم اردیبهشت ۶۴ بخشنامه رعایت حجاب در ادارات را ابلاغ کرد. به مفاد آن توجه کنید:

«باسمه تعالی

در جلسات هماهنگی پیگیری رعایت حجاب اسلامی مركب از نمایندگان تام الاختیار وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی كه در نخست وزیری تشكیل گردیده است فرم پوشش به شرح زیر به تصویب رسیده است و جهت رعایت به كلیه همكاران ابلاغ می‌شودپوشش كامل اسلامی جهت استفاده خواهران كارمند بشرح ذیل میباشد(مانند تصویر)الف ـ مانتو و شلوار مدل ساده، گشاد و بلند از پارچه ضخیم و از یكرنگب ـ مانتو شلوار مورد استفاده از رنگ‌های سنگین انتخاب گردد. رنگ‌های سرمه‌ای، قهوه‌ای، طوسی، و مشكی ارجح استج ـ از مقنعه جلوبسته و مدل ساده و یكرنگ و بدون هرگونه تزئین، در رنگ‌های كه جلب توجه نكند و تقلیدی از فرهنگ غرب نباشد استفاده شودد ـ كفش از مدل ساده با پاشنه معمولی مناسب جهت محل كار با رنگ‌های مناسبهـ ـ جوراب به رنگهای سنگینو ـ عدم استفاده از زیورآلاتی كه در شأن خانمهای كارمند نیست و نیز عدم استفاده از هرگونه لوازم آرایش.
******* 
پوشش برادران كارمند نیز ساده و معمولی و آستین بلند و آزاد باشد بطوریكه تقلید از فرهنگ غرب نبوده و در شأن آقایان كارمند باشد  »
چگونه در عصر اینترنت و انفجار اخبار و اطلاعات به خود اجازه می‌دهید مدعی شوید که «این سالها [چند سال اخیر] علاوه بر آن  همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب  قطور افزوده شده است.» یعنی آنچه در دهه‌ی ۶۰ بر زنان میهن‌مان رفت خشونت سیاسی و نظامی نبود؟ 

شما خطاب به «قاضی‌القضات» امروز نظام نوشته‌اید:‌

«این سیاهه حاکی از ضرب و شتم و شکنجه واحتمال تجاوز و اعدام و ترور شخصیتی و  فیزیکی و زندانهای طویل المدت بر زنان زندانی با ادعاهایی نظیر محارب و اقدام علیه  امنیت ملی است  .»

آیا چنین جنایاتی به تازگی در نظام اتفاق افتاده است؟ آیا تعداد زنانی که «سیاهه‌» امروز شما را تشکیل می‌دهند قابل قیاس با «دهه طلایی» و دوران صدارت همسر شما هست؟
به دستور امام‌تان تنها صدها تن را در کشتار ۶۷ به جرم «محاربه» به دار کشیدند. انصافتان اگر حتی ذره‌ای از آن مانده کجا رفته است؟

شما خطاب به لاریجانی ادامه می‌دهید:

«این زنان کیانند؟ دخترانی که در آرزوی سعادت ملت و تحقق آزادی ،دخمه های سیاه زندان را بر رخت  سپید عروسی و شادیها و هلهله ها و چراغانی ها ترجیح داده اند، از یار و محبوبشان  دور مانده اند»  

آیا به خاطر نمی‌آورید هزاران دختری را که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسر شما «دخمه‌های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادی‌ها و هلهله‌ها و چراغانی‌ها» ترجیح دادند؟ آیا هیچ یک از دخترانی را که از یار و محبوب‌شان دور ماندند نمی‌شناسید؟ چندتایی‌شان را من معرفی می‌کنم.

طیبه خسروآبادی از یک پا فلج بود. ۶ سال آزگار نامزدش در انتظار بازگشت وی لحظه شماری می‌کرد. حکم‌ زندانش هم تمام شده بود اما به فرمان «امام» شما در مرداد ۶۷ به دار آویخته شد.

مهرداد فرزانه ثانی، نامزدش ۸ سال به انتظار او نشسته بود تا بازگردد تا بالاخره بعد از ۱۲ سال، لباس سپید عروسی به تن کند اما مهرداد را امانش ندادند. وقتی که به دارش کشیدند ۵ سال از پایان محکومیت‌اش گذشته بود.

مادران بسیاری را می‌شناسم که پس از سال‌ها پشت در زندان آمدن، امیدوار بودند که بعد از پایان محکومیت فرزندشان آنها را در لباس عروسی ببینند اما «امام»‌ شما داغ آرزو را بر دل‌ آن‌ها گذاشت.

آیا نمی‌دانید سعید سلطانپور را از سفره عقد به قتل‌گاه بردند؟ آیا نمی‌دانید همسرش لباس سپید عروسی را با لباس سیاه عزا عوض کرد؟
آیا نشنیده‌اید در سال ۶۰ بودند دخترانی که پیش از اعدام با توجیه «عقد شرعی» مورد تجاوز مدعیان «عدالت و آزادگی» علی قرار گرفتند. نشنیده‌اید مادران و پدرانشان خبر اعدام فرزندانشان را با یک جعبه شیرینی و اندکی پول به عنوان مهریه دخترشان دریافت کردند؟
نام چند نوعروس را بیاورم که در دوران صدارت همسر شما به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟‌ نام چند نوعروس را بیاورم که همسرانشان به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟
می‌دانید چه دختران دم بختی به خاطر مصائبی که خانواده‌شان تحمل کردند هیچ‌گاه لباس سپید عروسی به تن نکردند؟
آیا نام مادرانی را که در گوشه‌ی سلول انفرادی و دخمه‌های تاریک زندان وضع‌حمل کردند نشنیده‌اید؟ آیا نام هیچ زن بارداری را که مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاده باشد نشنیده‌اید؟ چند تا را نام ببرم؟
آیا نام هیچ زنی را که در زیر شکنجه سقط جنین کرده باشد شنیده‌اید؟
آیا نام صدها مادری که همراه کودکانشان شرایط سهمگین زندان‌های دهه ۶۰ را تحمل کردند نشنیده‌اید؟ چگونه خود را فعال حقوق زنان خطاب می‌کنید؟‌ چگونه پذیرفتید همسر نخست وزیر نظامی باشید که در دنیا به «زن ستیزی» معروف و مشهور است.
آیا از شکنجه‌ی کودک در مقابل مادر و بالعکس در دهه‌ی ۶۰ نشنیده‌اید؟
آیا منی که به چشم خود کودکی را دیده‌ام که تازه زبان باز کرده بود و بر پای خونین و مجروج و بانداژ شده مادرش دست می‌کشید اجازه دارم این صحنه‌ها را فراموش کنم و کسانی را که تلاش می‌کنند دوران سیاه فوق را «دوران طلایی» معرفی کنند ببخشم؟
آیا وقتی صدای ضجه‌های کودکی را به یاد می‌آورم که از درون سلول انفرادی به در می‌کوبید و با زبانی کودکانه درخواست کمک می‌کرد می‌توانم سکوت کنم و به شما نهیب نزنم؟
می‌گویند علی که شما سنگ او را به سینه می‌زنید هنگامی که شنید به زور خلخال از پای زن غیرمسلمان به درآورده‌اند گفت: «اگر کسی این ظلم را بشنود و بمیرد ملامتی بر او نیست.» سرگذشت زنانی را که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شدند بخوانید و از این که همسر زمامدار آن ایام بودید بر خود و عاقبت خود چنانکه به آن باور دارید بلرزید. نمی‌گویم از شنیدن داستان غم‌انگیز آنان قالب تهی کنید اما لااقل جنایات انجام گرفته در آن دوران را توجیه نکنید و یا آن‌چه امروز می‌گذرد را تافته‌ی جدا بافته جلوه ندهید. 

شمایی که معتقدید «هرگز  تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که  توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد»  ، اگر در برابر نام هر زنی که در سال‌های اخیر مورد خشونت سیاسی «بخشی از حاکمیت» قرار گرفته، نام  ۲۰ زن را که در دهه‌ی ۶۰ توسط «تمامیت حاکمیت» به جوخه‌ی اعدام سپرده شده آوردم چه می‌گوئید؟‌ برای آن که بی‌پایه و اساس بودن  ادعایتان را ثابت کنم بازداشت ساده‌ی چند روزه را نیز «خشونت سیاسی» می‌خوانم.

این‌هایی که می‌گویم به منظور آن نیست که جنایت امروز نظام کودتا تخفیف داده شود که در نظر جهانیان اظهر من‌الشمس است. آن‌چه امروز اتفاق می‌افتد نتیجه‌ی طبیعی گذشته است. نظام ولایت مطلقه فقیه در سی و دو سال گذشته جز جهل و خرافه و عقب ماندگی و نکتب و فقر و جنایت و شکنجه و کشتار ارمغانی برای مردم ایران نداشته است.
خشمم آن‌جاست که دوستان‌تان دیروز با دست یابی ناحق به تریبون‌های بین‌المللی، فرصت‌طلبانه خواهان «بخشش» جنایتکاران بودند و امروز شما فرصت را مغتنم شمرده‌‌اید که یکسره جنایات صورت گرفته در دهه‌ی ۶۰ را منکر شوید. اگر امروز سکوت کنیم فردا شما مدعی ما خواهید شد و این «قربانیان» هستند که بایستی از جنایتکاران تقاضای «بخشش» کنند.

شما خطاب به لاریجانی نوشته‌اید:‌

 «مادرانی در فراق فرزندانشان که اینک تنها درخیال، کودکان خردسالشان را به آغوش  می کشند. در همان حال هم بچه های بی پناه اشک ریزان و ضجه زنان درپی دامان پرمهر  مادر این سو و آن سو سرگردانند .»

از درد جانسوز مادران گفتید و من تنها سرنوشت چند مادر را در دوران صدارت همسرتان همه‌چیزشان به یغما رفت به یاد شما می‌آورم:

مادر متحدین را که می‌شناسید نان و نمکش را خورده بودید؛ با دخترش محبوبه همراه و هم قدم بودید، یادتان هست مردم در دوران انقلاب نامش را بر تنها دانشگاه زنان کشور گذاشتند؟ همان دانشگاهی که وقتی شما رئیس‌اش شدید نامش را به «الزهرا» تغییر دادید. دو پسرش سعید و مسعود را که شما از نزدیک می‌شناختید به چه جرمی اعدام کردند؟ سعید در بهار ۵۸ دستگیر شده بود یادتان هست در مرداد ۶۰ او را به اتهام سیلی زدن به یک پاسبان شهربانی در زندان قزلحصار به اوین بردند و مقابل جوخه اعدام قرار دادند. به همین بسنده نکردند ۸ زندانی دیگر را نیز که جملگی در سال ۵۹ دستگیر شده بودند به همراه او به جرم تشکیلات در زندان به جوخه‌ی اعدام سپردند. مسعود را نیز اعدام کردند. مادرشان چه کرده بود که سال‌ها زندان را تحمل کرد؟
 امروز خانه‌تان در محاصره است، اما در دهه شصت که نبود آیا به دیدار مادر متحدین رفتید؟
مادر شبستری تنها دو فرزندش در زندان خودکشی کردند، همه دار و ندارش را از دست داده بود روی ویلچر حرکت می‌کرد،  او را به بند کشیده بودند که کدام قدرت را به رخ مدعیان بکشند؟

مادر مثنی را که سه پسرش اعدام شده بودند برای چه دستگیر کرده بودند؟‌ چند تا از این مادران می‌خواهید نام ببرم؟

مادر سونا اوسطی (مادر محمدرحیمی) به هنگام کشتار ۶۷ خود در زندان بود که دو دخترش سهیلا و مهری را به دار آویختند. مادر در هراس از این بود که مبادا عباس و هوشنگ‌ را هم به دار آویخته باشند. پیشتر پسر بزرگش عزیز و نوه‌اش حسین را اعدام کرده بودند. البته هراس مادر بی جا نبود چیزی نگذشت که هوشنگ را نیز پس از آزادی از زندان دهساله ربودند و به قتل رساندند. مادر هنوز نمی‌داند سهیلا و مهری و هوشنگ را کجا به خاک سپرده‌اند. عمو جلیل همسر مادر سونا و دخترش روح‌انگیز هم دستگیر شده بودند. جرم عمو جلیل این بود که عکس ستارخان را روی سینه‌اش خال‌کوبی کرده بود و فرزندانش سودای آزادی میهن در سر داشتند. بعداً پای بچه‌های کوچکترش هم به زندان باز شد.  مادر سه دهه است که در «خیالش» فرزندانش را در «آغوش می‌کشد.»
صدها مادر را می‌شناسم که از صدقه سری نظام ولایت فقیه و «عدالت و آزادگی»‌ که شما و همقطارانتان بشارتش را می‌دادید حتی محل دفن عزیزانشان را نمی‌دانند.
آیا سری به خاوران زده‌اید؟ ضجه‌های مادران داغدار را شنیده‌اید؟ آن‌ها زخم‌خورده‌ی حاکمیت همسر شما هستند. و شما بدون آن که آن دوران سیاه را به خاطر آورید و از قربانیان آن دوران سیاه عذر تقصیر بخواهید آن‌چه در یک سال و نیم گذشته را به رخ «بخشی از نظام» می‌کشید. کدام بخش از نظام نکبت ولایت فقیه دستش به خون و شکنجه و جنایت آلوده نیست؟
رنج مادر ندا و نداها را درک می‌کنم اما رنج و مصیبت آن‌ها که دنیا بدان واقف است و ملتی با آن‌ها همدردی می‌کند کجا و رنج و مصیبت مادری که هنوز نمی‌داند قبر فرزندش کجاست کجا؟
مادر طلعت ساویز (مادر رضایی جهرمی) چهار فرزندش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند، و سه تای دیگر سال‌ها زندان را تحمل کردند. عاقبت در راه بازگشت از بهشت زهرا پیرزن زیر چرخ‌های اتوبوس شرکت واحد له شد. آیا از شنیدن داستان غم‌انگیز زندگی او عرق شرم بر چهره‌تان نمی‌نشیند؟ داعیه کدام «عدالت و آزادگی‌» را دارید؟‌
مادر زهرا رمضانپور دلشاد (مادر مدائن) چهار فرزندش داوود، لقمان، مبشر و لیلا در حاکمیت همسر شما و «دوران طلایی امام» به خاک و خون افتادند. همسرش عباس و دو فرزند دیگرش روزبه و نادر نیز سال‌ها زندان را تحمل کردند.
نام چند مادر دیگر را می‌خواهید بیاورم که حوصله‌ی خواندنش را داشته باشید.
نام چند مادر را برایتان بیاورم که بیهوده چشم‌شان را به در دوخته‌اند تا دوباره فرزندشان را در ‌آغوش بگیرند. جنایتکاران همچنان از پذیرش قتل فرزندانشان ابا می‌کنند. همسرانشان سال‌هاست جرأت ازدواج مجدد ندارند.   

حتماً نام آیت‌الله گلزاده‌ی غفوری را شنیده‌اید. آیا می‌دانید سه فرزند و دامادش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند؟ بسیاری از حاکمان و جنایتکاران شاگردان او بوده‌اند. آیا تا به حال به ضجه‌های آیت‌الله گلزاده‌‌ی غفوری گوش فرا داده‌اید؟ امیدوارم حوصله کرده و به مویه‌های او در سال ۶۷که در ۴ لینک زیر آمده گوش کنید. پیرمرد پس از ۴ ماه بی خبری از دخترش مریم، مطلع می‌شود که او را نیز به جوخه‌ی اعدام سپرده‌اند. باشد که شنیدن هق هق او و توصیف او از زلالی و صداقت و جاودانگی مریم و مریم‌ها بخش خفته وجدانتان را بیدار کند.
 
                            
 
 
 
 
خانم رهنورد! شما در ادامه نامه‌تان به «قاضی القضات» آورده‌‌اید:‌

«زنانی که فقدانشان، اسارتشان به خاموش شدن روشنایی کاشانه‌اشان منجر شده و  همسران رشیدشان بی صبرانه انتظار دیدنشان را دارند و دلهاشان نگران پاکی و معصومیتی  است که به اسارت بازجویان در آمده است . بسیاری از آنها را، با انواع قرص‌ها و  مخدرها و داروهای روانگردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کرده‌اند و ره‌آورد  این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماری‌ها مانند فلج شدن و … بوده است  .»

آیا جنایاتی که از آن نام می‌برید مختص امروز است؟ آیا در حاکمیت همسر شما چنین فجایعی اتفاق نیفتاده است؟‌ از این که مجبورم این وقایع را به یاد شما بیاورم عذر تقصیر می‌خواهم. قصد تلخ‌کردن کام شما را ندارم از حقوق عزیزانم دفاع می‌کنم. تلاش می‌کنم صدای در حلقوم‌ مانده‌ی آن‌ها را پژواک دهم.

آقای انصاری نحف‌آبادی نماینده آیت‌الله منتظری در مهرماه سال ۶۳ شخصاً‌ به من گفت که ۸۰ دختر غیرعادی را به چشم خود در زندان قزل‌حصار دیده و با آن‌ها گفتگو کرده است. سرگذشت یکی از آن‌ها را که مادری است به نام فرزانه عمویی از زبان سودابه اردوان که در سال ۶۵ با او هم بند بوده برایتان بازگو می‌کنم. او به هنگام دستگیری فرد سالمی بوده است.
«چادرش را تا آن‌جا روی صورت می‌کشد که ته چادر به نزدیک کمرش رسیده است. مهرش یک تکه کاغذ است. نمازش رکود و سجود ندارد، تمام هم نمی‌شود. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... فرزانه آنقدر نماز می‌خواند که از پای می‌افتد. اما خوابش هم تمامی ندارد. یک روز، دو روز، سه روز در خواب‌ است. بعد بلند می‌شود. هر‌آنچه خوردنی است را می‌خورد. حتا به شیشه‌های سرکه و ‌آب‌لیمو هم رحم نمی‌کند و آن‌ها را یک نفس سر می‌کشد. به این ترتیب دوران بیداری آغاز می‌شود. چند روز و شب بیدار است تا دوباره بیحال می‌شود و به خواب سنگینی فرو رود که حدود سه تا هفت روز به درازا می کشد. ... یک روز که از خواب چند روزه بیدار می‌شود، سرش را پایین می‌اندازد و از بند بیرون می‌زند؛ چه بسا به قصد فرار. ناله‌کنان و اشک‌ریزان و لت و پار به درون بند پرتاب می‌شود. ... از حمام رفتن و شستشو نیز همچنان گریزان است. سر و صورتش کثیف است. موهایش ژولیده و ناخن‌هایش بلند. در ایام عادت ماهانه‌اش تحمل‌ناپذیرتر است. لباس‌هایش را از تن می‌کند و لخت مادرزاد در وسط اتاق دراز می‌کشد؛ ... اعتراض‌های روزانه‌ی زندانیان به زندانبانان کار را به جاهای باریک کشانده است.  آن‌ها کاری ندارند که فرزانه بیمار است و باید در بیمارستان بستری شود. دستگیرمان می‌شود که قصد اذیت و آزار ما است. آن هم به دست کسی که خودشان او را به این روز انداخته‌اند. ... فرزانه را به انفرادی انداخته‌اند و حالش بدتر از پیش شده است. چند بعدی خودش از راه می‌رسد. حال و روزش بدتر از گذشته به نظر می‌رسد. بوی گند می‌دهد و مگس‌های زیادی بر سر و صورتش نشسته. دم در هواخوری اتراق می‌کند و زود به خواب می‌رود. این بار، در همان جا که زندگی می‌کند، ادرار هم می‌کند. ... »


فرزانه عمویی با این وضعیت تا سال ۶۹ در زندان نظامی که از «عدالت و ‌آزادگی» دم می‌زد باقی ماند. گالیندوپل نماینده ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر که به ایران آمد فرد دیگری را به جای او به وی نشان دادند تا مطمئن‌اش سازند در «ام‌القرا»ی اسلام رعایت موازین اسلامی مو به مو انجام می‌گیرد و آن‌چه ضد انقلاب شایع می‌کند دروغی بیش نیست.
داستان دختران زندانی شیراز را در کتاب فریبا ثابت بخوانید تا به عمق فاجعه‌ای که در دوران سیاه صدارت همسرتان روی داده پی ببرید . این فجایع در همه زندان‌ها یکسان بود.
در سیاه ترین دوران جمهوری اسلامی نمایندگان همسر شما وظیفه‌ی فریب افکار عمومی دنیا را به عهده داشتند.

شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نظام ولایت فقیه نوشته‌اید:‌

 «این شقشقه عریضه وار را از آن روی می‌نویسم که بر این باورم اگر امور به طور  طبیعی و درچارچوب آرمانهای مشروطه و ارزشهای فراموش شده آغاز انقلاب اسلامی جریان  داشت این همه انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمی‌افتاد و اگر هم به طور نسبی جنایت و  جرمی بود، باید قوه قضائیه پاسخگوی آن می‌بود  .»

ممکن است توضیح دهید ارزش‌های فراموش شده‌ی آغاز انقلاب اسلامی که با «اعدام روی پشت‌بام مدرسه» آغاز شد چه بود که اگر امور به طور طبیعی پیش می‌رفت این همه «انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمی‌افتاد»؟ آیا آن‌چه که گفتم امور طبیعی در چارچوب‌های آرمان‌های مشروطه بود؟ آرمان‌های مشروطه کجا و انقلاب اسلامی کجا؟ آرمان‌های مشروطه، شیخ فضل‌الله نوری را به دار کشید و انقلاب اسلامی فرزند خلف شیخ‌ فضل‌الله نوری را به تخت نشاند. 

شما زیرکانه تلاش می‌کنید جنایت صورت گرفته در دهه‌ی اول حاکمیت ولایت فقیه را به پای قوه قضاییه بگذارید و از خود و همسرتان سلب مسئولیت کنید و این پذیرفتنی نیست.  

خانم رهنورد وقتی در بهمن ۶۱ و اردیبهشت ۶۲ رهبران و اعضای حزب توده دستگیر شدند همسر شما جزو اولین کسانی بود که دستگیری آن‌ها را به «امام بزرگوارتان» تبریک گفت. جرم‌ رهبران حزب توده چه بود؟ غیر از این که با تمام وجود از نظام نکبت ولایت فقیه و به ویژه دولت همسر شما دفاع کرده بودند؟‌ چنین نمک به حرامی را در کجای تاریخ سراغ دارید؟
مگر نه این که سال‌ها بعد رفسنجانی اعتراف کرد که دستگیری آن‌ها اشتباه بود؟ آیا نخوانده‌اید و نشنیده‌اید که برای اعتراف آن‌ها به «کودتا» علیه نظام، چه شکنجه‌هایی را زندانیان مسنی که گاه به سختی راه می‌رفتند متحمل شدند؟ آیا می‌دانید پاره‌ای از آن‌ها مانند کی منش در زیر شکنجه به قتل رسیدند؟ آیا فراموش کرده‌اید آن‌ها را که جز خدمت به نظام کاری نکرده بودند در کشتار ۶۷ بیرحمانه به دار آویختند؟‌ هیچ می‌دانید حکم اعدام هویدا را دادگاه «عدل اسلامی» امام شما به جرم جنایاتی که ساواک مرتکب شده بود صادر کرد و هادی غفاری در راهرو دادگاه تیر به گردن او زد؟
هویدا دستگیری هیچ زندانی شکنجه شده و اعدام شده را به شاه تبریک نگفت که همسر شما دستگیری آنها را رسماً به امامش تبریک گفت. هویدا هیچ‌گاه رسماً  مانع بازدید و یا رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر از سوی نهادهای مسئول بین‌المللی نشد اما همسر شما رسماً موضع‌گیری کرده و با تحقیق بین‌المللی در مورد نقض حقوق بشر در ایران و به ویژه زندان‌ها مخالفت کرد.
همسر شما خواهی نخواهی مسئول اعمالی است که دوران صدارت او انجام گرفته است. او به لحاظ حقوقی، سیاسی و اخلاقی مسئول یک دهه جنایت است.

شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نوشته‌ اید:

 «بیرون این زندانهای کوچک و مخوف چون اوین و کهریزک، گوهر دشت و بهبهان و ایذه و  بابل و ساری و کرمانشاه و مشهد و شیراز واهواز سایر زندانهای ریز و درشت و پنهان و  آشکار دیگر ، که در گوشه و کنار مملکت برپا کرده اند ایران سرتاسر زندانی بزرگ با  شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی تبدیل شده است.»‌

به وجدان خودتان رجوع کنید آیا این زندان‌ها به تازگی و پس از ۲۲ خرداد ۸۸ برپا شده‌‌اند؟ آیا «شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی» تحفه‌ی جدیدی در نظام است؟‌

شما «از فهرست بزرگ همه اقشار دانشجو و استاد و محقق و معلم و کارمند وکارگر و خانه دار…» در زندان‌های امروز نظام نام برده‌اید. نگاهی نه به فهرست زندانیان دهه‌ی ۶۰ که به فهرست اعدام شدگان دهه‌ی خونین۶۰ و قتل‌عام شدگان ۶۷ بیاندازید؟ صدها دکتر و استاد دانشگاه و متخصص و هزاران دانشجو در میان آن‌ها هستند. از کدام فهرست سخن می‌گوئید؟

در خاتمه تأکید می‌کنم یادآوری روزهای پرالتهاب نشستن در راهرو مرگ، بدرقه عزیزانم از زیر چشم‌بند تا قتلگاه، لحظه‌های پر از درد نشستن پشت در شکنجه‌گاه و یا حضور در اتاق شکنجه، به یادآوردن صدها جنایتی که از نزدیک به چشم دیده و یا از سر گذرانده‌ام هیچ‌یک دل مرا به درد نمی‌آورند که بر عکس مایه‌ی غرورم می‌شوند، چرا که جوانی‌ام را در کنار بهترین فرزندان میهنم سپری کرده‌ام و شاهد بزرگی‌ و بزرگواری‌شان بوده‌ام.
با غم و اندوه از دست دادن آن‌هایی که با جان و دل دوستشان داشتم به سادگی کنار می‌آیم. چرا که می‌دانم به نسل پرغروری تعلق داشتند که سر بر ‌آستان جنایتکاران نسائید و در خونین ترین روزها، آزادی را فریاد کرد نسلی که  منتهای شقاوت و بیرحمی هم مانع پیگیری آرمان‌هایش نشد.  
خشم و دردم آن‌جایی است که شما در مقام دفاع از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران، سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان را انکار می‌کنید. اندوهم آن‌جایی است که شما در پوشش دفاع از حقوق مردم جنایات صورت گرفته در دهه‌ی ۶۰ و «دوران طلایی امام » و صدارت همسرتان را جنایت نمی‌دانید!‌
آزردگی‌‌ام آن‌جایی است که شما تحت «عنوان زنی که دلسوز ملت ایران است» بر حقیقت خاک می‌پاشید.

آن‌چه را که گفتم به دل نگیرید،‌ شما بهانه‌اید، تاریخ را نشانه‌ گرفته‌ام.

ایرج مصداقی ۷ آذر ۱۳۸۹



نامه زهرا رهنورد به لاریجانی رئیس قوه قضاییه

news.gooya.com/politics/archives/2010/11/113879.php




منبع: پژواک ایران