۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

شريعت و حقوق بشر



خورشيد پاييزي به حياط كوچك زندان سرك كشيده بود كه در آن صبح دلتنگ به هواخوري قدم گذاشتم. آنجا فصل ها در هم تنيده بودند و با لحظات اعجاب آورش يكنواختي نبود. ديوارهاي بلند، سايه مرموز خود را به رخوت بر سنگفرش مبهم حياط پاشيده بود و گاه بوي خاك باران خورده ي دهكده را نسيمي مي پراكند.
تنها هر جمعه صبح، ساعاتي چند، در آن سال - شصت وسه- هواخوري به زندانيان بند چهار بالا در زندان اوين تعلق داشت و ديگر هيچ. دختركي بطرفم آمد. هم اتاقي ام بود. او نيز چون بيشماراني ديگر به خاطر اعتقاد به آزادي و باورهاي انساني محكوميت خود را سپري مي كرد. هر چند بيست و دو ساله بودم اما او بسيار جوان تر بود. نگاهي به آسمان انداخت. بيقرار بود. عينكش را بر چهره ي اندوهناكش جابجا كرد و گفت (نقل به مضمون) شايد براي صدمين بار باشد كه به دادياري نامه نوشتم. نمي دانم چرا صدايم نمي كنند. دو سال است كه دارم نامه مي نويسم.
با تعجب پرسيدم: دو سال...؟! مشكل چيه؟
- آخه من اصلا هوادار ِ ... نبودم. اما اونها در كيفرخواستم اينطور نوشته اند.
- منظورت را متوجه نميشم. چطور؟
- آخه مي دوني من طرفدارِ ... بودم. اينقدر در بازجويي مرا شلاق زدند تا بگويم .....م. هر چه به آنها گفتم نيستم قبول نكردند. هر روز مرا صدا مي كردند و همه چيز (شكنجه و شلاق) از سر گرفته مي شد. من هم ديگر توان آن را نداشتم. گفتم خيلي خوب، هستم. بعد يك ورقه بازجويي گذاشتند جلوم تا به خط خودم بنويسم. همه چيز (شكنجه و شلاق) ديگر تمام شد. مرا فرستادند دادگاه!

اين روايت، به مثابه نمونه اي از روالي است كه بر سرنوشت بسياري از زندانيان تاثير گذارده و مبين نفی سيستماتيک حقوق آنان است. هر چند وجود زنداني سياسي خود نماد صريح نقض حقوق بشر است. بحث زندانيان سياسی و پروسه ي بازجويي، محاكمه و نحوه صدور حكم مربوط به آنان، از حساسيت خاص خود برخوردار است، اما عملكرد ضدحقوق بشري در حوزه ي پرونده هاي جنايي و كيفري در تقابل با دموكراسي حائز اهميت است.
کنوانسيون ضد شکنجه و رفتار يا مجازات خشن، غير انساني يا تحقيرکننده در ١٠ دسامبر ١٩٨٤ و طي قطعنامه شماره ٤٦/٣٩ از سوي مجمع عمومي سازمان ملل متحد تصويب شده است. ماده پنجم اعلاميه جهاني حقوق بشر و ماده هفتم کنوانسيون بين المللي حقوق مدني و سياسي مقرر داشته است: هيچکس را نميتوان مورد آزار و شکنجه و يا مجازات و رفتارهاي ظالمانه و غير انساني قرار داد که سلب کننده حقوق مدني و اجتماعي فرد است. بنابر ماده چهاردهم، (بند ز) اعلاميه حقوق بشر اجباري در شهادت دادن عليه خود و يا اقرار به مجرميت وجود ندارد.

اعترافاتي كه زنداني تحت بازجويي و شكنجه به آن وادار شده است نه تنها فاقد ارزش و اعتبار حقوقي است و نمي توان به عنوان مدارك و قرائني عليه او مورد استناد قرار داد، بلكه نشانگر نقض حقوق زنداني در حوزه قضايي است.

گزارش پرونده زني در آستانه ي محكوميت به اعدام، حكايتي دردناك از سرگذشت انساني ديگر و به طور خاص يكي ديگر از زنان ايراني است كه در شرف محكوميت به اعدام است. با اشراف بر اينكه دادرسي ناعادلانه، حكم عادلانه در پي نخواهد داشت، اساسا مقوله ي اعدام را نمي توان به دو وجه عادلانه و ناعادلانه مگر عملي ضد انساني تعبير كرد.
در گزارش فعالين حقوق بشر آمده است: "او را در آگاهی و يا در ندامتگاه زير انواع شکنجه‌های روحی و جسمی قرار دادند که اعتراف بکند قاتل کيست؟ بعد از نه ماه انگيزه يی برای زنده ماندن ندارد و بسيار از اين اوضاع خسته شده و زير برگه يی که باب ميل بازپرسان است مبنی بر اين‌که من قاتل هستم را امضاء کرده. او را برای ادامه‌ی تحقيقات به آگاهی تهران منتقل کردند که دو ماه در آن‌جا نيز تحت انواع شکنجه قرار گرفته بود و موجب شکسته شدن يکی از دندان‌های او شد و طبق گفته‌ی خود او و شاهدان عينی از شدت شوک برقی او را با ويلچر به دادگاه می‌بردند. حکيمه فاقد وکيل مدافع و امکان دفاع از خود است،"
مطابق اصل پنج اعلاميه جهاني حقوق بشر هيچكس را نبايد تحت شكنجه يا كيفر ظالمانه و غيرانساني و تحقيرآميز قرار داد. هر متهمی حق دارد فرصت و تسهيلات کافی برای تهيه و تدارک دفاع و انتخاب وکيل و ارتباط با وکيل منتخب خود داشته باشد (مواد ۱۸۵ و ۱۸۶ قانون آيين دادرسی کيفری، بند ۱ ماده ۱۱ اعلاميه جهانی حقوق بشر، بند ۳ ماده واحده قانو ن احترام به آزادی های مشروع و حفظ حقوق شهروندی)
هر متهمی حق دارد از کليه عوامل دستگاه قضايی متوقع باشد که از روی انسانيت و احترام به حيثيت ذاتی وی با او رفتار شود (بند ۱ ماده ۱۰ ميثاق بين المللی حقوق مدنی و سياسی، بندهای ۴ و ۵ ماده واحده قانون احترام به آزادی های مشروع و حفظ حقوق شهروندی، اصل ۳۹ قانون اساسی).

اشاره به اصولي از قوانين بين المللي حقوق بشر تاكيد بر تعارض و تقابل آنان با قانون مجازات اسلامي است كه بر پايه شريعت تدوين گرديده. مطابق اصل چهار قانون اساسي كليه قوانين و مقررات مدني، جزايي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غيره بايد براساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر اطلاق همه اصول قانون اساسي و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاي شوراي نگهبان مي باشد.
دولت جمهوري اسلامي نه تنها در صدد تعديل و تطابق قوانين خود با اصول و موازين حقوق بشر نيست بلكه تسلط و پايبندي به قواعد فقهي و سنتي را حتي در حوزه هاي فراقانوني راز بقاي خود مي يابد. حاكميت جهل و جنون در مواجهه با پيامدها و مصالح بين المللي هر از گاه به امضاي تعهدنامه ها و كنوانسيون ها ظاهرا تن مي دهد، اما از آنجا كه اساسا ماهيت واپس گراي آن با ويژگي هاي بنيادين نگرش هاي مدرن در تضاد مي باشد، اين تعهد نامه ها هرگز جنبه اجرايي در مجراي قضايي نيافته است.

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

Situation of human rights in the Islamic Republic of Iran

Sixty-third session
Agenda item 64 (c)

Promotion and protection of human rights: human rights
situations and reports of special rapporteurs and representatives

The General Assembly,

Guided by the Charter of the United Nations, as well as the Universal Declaration of Human Rights,1 the International Covenants on Human Rights2 and other international human rights instruments, Recalling its previous resolutions on the situation of human rights in the Islamic Republic of Iran, the most recent of which is resolution 62/168 of 18 December 2007,

1. Takes note of the report of the Secretary-General on the situation of human rights in the Islamic Republic of Iran,3 submitted pursuant to General Assembly resolution 62/168, which highlights a broad range of serious human rights violations, legal and institutional gaps and impediments to the protection of human rights and which discusses some positive developments in a few areas;

2. Expresses its deep concern at serious human rights violations in the Islamic Republic of Iran relating to, inter alia:

(a) Torture and cruel, inhuman or degrading treatment or punishment, including flogging and amputations;

(b) The continuing high incidence of executions carried out in the absence of internationally recognized safeguards, including public executions and executions of juveniles;

(c) Persons in prison who continue to face sentences of execution by
stoning;

(d) Arrests, violent repression and sentencing of women exercising their right to peaceful assembly, a campaign of intimidation against women’s human rights defenders, and continuing discrimination against women and girls in law and in practice;

(e) Increasing discrimination and other human rights violations against persons belonging to religious, ethnic, linguistic or other minorities, recognized or otherwise, including, inter alia, Arabs, Azeris, Baluchis, Kurds, Christians, Jews, Sufis and Sunni Muslims and their defenders, and, in particular, attacks on Baha’is and their faith in State-sponsored media, increasing evidence of efforts by the State to identify and monitor Baha’is, preventing members of the Baha’i faith from attending university and from sustaining themselves economically, and the arrest and detention of seven Baha’i leaders without charge or access to legal representation;

(f) Ongoing, systemic and serious restrictions of freedom of peaceful
assembly and association and freedom of opinion and expression, including those imposed on the media, Internet users and trade unions, and increasing harassment, intimidation and persecution of political opponents and human rights defenders from all sectors of Iranian society, including arrests and violent repression of labour leaders, labour members peacefully assembling and students, in particular with regard to the 2008 Majles electoral process;

(g) Severe limitations and restrictions on freedom of religion and belief, including the provision in the proposed draft penal code that sets out a mandatory death sentence for apostasy;

(h) Persistent failure to uphold due process of law rights, and violation of the rights of detainees, including the systematic and arbitrary use of prolonged solitary confinement;

3. Calls upon the Government of the Islamic Republic of Iran to address the substantive concerns highlighted in the report of the Secretary-General and the specific calls to action found in previous resolutions of the General Assembly, and to respect fully its human rights obligations, in law and in practice, in particular:

(a) To eliminate, in law and in practice, amputations, flogging and other forms of torture and other cruel, inhuman or degrading treatment or punishment;

(b) To abolish, in law and in practice, public executions and other executions carried out in the absence of respect for internationally recognized safeguards;

(c) To abolish, pursuant to its obligations under article 37 of the Convention on the Rights of the Child4 and article 6 of the International Covenant on Civil and Political Rights,5 executions of persons who at the time of their offence were under the age of 18;

(d) To abolish the use of stoning as a method of execution;

(e) To eliminate, in law and in practice, all forms of discrimination and other human rights violations against women and girls;

(f) To eliminate, in law and in practice, all forms of discrimination and other human rights violations against persons belonging to religious, ethnic, linguistic or other minorities, recognized or otherwise, to refrain from monitoring individuals on the basis of their religious beliefs, and to ensure that access of minorities to education and employment is on par with that of all Iranians;

(g) To implement, inter alia, the 1996 report of the Special Rapporteur on religious intolerance,6 which recommended ways in which the Islamic Republic of Iran could emancipate the Baha’i community;

(h) To end the harassment, intimidation and persecution of political opponents and human rights defenders, including by releasing persons imprisoned arbitrarily or on the basis of their political views;

(i) To uphold due process of law rights and to end impunity for human rights violations;

4. Notes the positive although limited gains, developments and steps discussed in the report of the Secretary-General, but remains concerned that many such steps have yet to be implemented in law or in practice;

5. Further calls upon the Government of the Islamic Republic of Iran to redress its inadequate record of cooperation with international human rights mechanisms by, inter alia, reporting pursuant to its obligations to the treaty bodies of the instruments to which it is a party and cooperating fully with all international human rights mechanisms, including facilitating visits to its territory of special procedures mandate holders, and encourages the Government of the Islamic Republic of Iran to continue exploring cooperation on human rights and justice reform with the United Nations, including the Office of the United Nations High Commissioner for Human Rights;

6. Requests an update from the Secretary-General on the situation of human rights in the Islamic Republic of Iran, including its cooperation with international human rights mechanisms, at its sixty-fourth session;

7. Decides to continue its examination of the situation of human rights in the Islamic Republic of Iran at its sixty-fourth session under the item entitled "Promotion and protection of human rights”.

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

زنان در گذرگاه مبارزه

قانونمندي حاكم بر پديده ها، پيوستگي و تعامل آنهاست. جنبش زنان مانند هر پديده اي در پروسه ي تكاملي خود به موازات ديگر حركت ها و جنبش ها ي آزاديخواهانه قابل بررسي بوده و نمي توان آن را به عنوان يك روند تجريدي مورد ارزيابي قرار داد و دقيقا وجه مميزه ي تحولات جنبش زنان در مقايسه با ديگر ساختارها، وقايع، حركت ها و جنبش ها نمود بارز مي يابد.
جنبش زنان براي رسيدن به وضعيت كنوني از چه پروسه هايي گذشته است؟ رهيافت سير مبارزات زنان را با بررسي پروسه ي تاريخي و تحولات آن مي توان به درستي شناخت و رويكرد تكاملي آن را پيوسته پيش رو داشت. نخستين طليعه هاي بارز حركت هاي آزاديخواهانه در تاريخ معاصر از دوره ي قاجار شكل گرفت و شركت زنان در مبارزات مشروطيت، به رشد و گسترش آن در جامعه كمك كرد. در بررسي كيفيت مبارزات زنان از آغاز در مي يابيم كه جنبش زنان در هر برهه جهش هاي قابل توجه اي داشته است. زنان در انقلاب مشروطه و در درگيري هاي مسلحانه حضور داشته و در دهه ي پنجاه نيز در روند مبارزه ي مسلحانه، گامهاي بلندي را در رهايي از قيودات سنت هاي جامعه، بندهاي خانوادگي و تابوهاي جنسيتي برداشته اند.
در پروسه ي تاريخي حركت هاي مبارزاتي بعد از سال پنجاه و هفت تا كنون، زن در زمينه هاي متفاوت و گسترده تري درگير مبارزه بوده است. چرا كه اساسا حقوق زن ابتدا به ساكن توسط حكومت نقض و تحديد شد. حكومتي بنيادگرا با ديدگاهي ضد بشري به طور عام و زن ستيز به طور خاص. قوانين تبعيض آميزي در مورد طلاق، حضانت كودك، ارث، ديه و خشونت هاي خانگي. قوانيني ضد انساني كه نه تنها از طرف رژيم و قانونگزارانش تعديل نشده، بلكه هر از گاه با لوايح و طرح هاي متحجرانه تري بر سركوب زن مي افزايد. مانند بومی سازی جنسیتی در دانشگاه ها، لایحه حمایت از خانواده و بيشمار امثال آن.
متعاقب آن ضرورت مبارزه در تمامي ابعاد براي دستيابي به دموكراسي، تحقق مدرنيته و تطابق و همپايگي ساختار حقوقي و فرهنگي جامعه با قوانين بين المللي يكي از شاخصه هاي جنبش زنان گرديد. هر چند ستم بر زن، نابرابري و سركوب زنان، خاص جامعه ما نيست، بلكه مسئله اي است جهاني. اما در جامعه ايران مي توان آن را به فاجعه اي هولناك و جنايت عليه بشريت تعبير و تصوير كرد.
حكومت جمهوري اسلامي در تماميت خود چه با فناتيك ترين جناح خود و چه با چهره آرايي و پز اصلاح طلبانه ي جناح ديگر با وضع قوانين ضد انساني در راستاي تحكيم هر چه بيشتر آپارتايد جنسي و حمايت از سنت هاي ارتجاعي و ضد زن به سركوب سيستماتيك زنان پرداخته است. سنت ها و نرمهايى که به زن بعنوان مايملکي فرودست نگريسته و حكومت اسلامي بر آن صحه قانوني گذاشته و چه بسا آن را توجيه شرعي نموده است. اين نگرش زن ستيزانه، مولفه ي نظام حاكم بر ايران است.
از يك سو حاكميت، زنان را به طور صريح مورد تبعيض قانوني قرار مي دهد و از سويي ديگر فرهنگ و سنتهاي جامعه عاملي سهمگين در ظلم مضاعف بر او مي گردد. در هر دو حال اين حاكميت است كه در تمامي ابعاد تقويت كننده و حامي اصلي خشونت و ستم تاريخي بر زنان بوده و موجب تداوم آن شده است. نظام استوار بر ولايت فقيه نه تنها صراحتا هر گونه نفي خشونت عليه زنان را مغاير با شرع مي داند، بلكه به طور علني و سيستماتيك بر عليه جنبش زنان و فعالين جنبش عزم جزم نموده و اعلام جنگ كرده است.
اما پروسه ي وقايع سياسی در تاريخ معاصر ايران گواه اراده ای معطوف به دموکراسی است. زنان نسبت به انواع تبعيض و خشونت به طور اخص اجتماعی و سياسی تسليم نشده و واکنش نشان داده و مقاومت نموده اند. تاريخچه ي هويت سياسي زنان زنداني به رژيم سلطنتي برمي گردد. حضور گسترده ي زنان با شكل گيري جنبش مسلحانه، زنداني زن سياسي را مطرح كرد. زنان آزاديخواه با طيف گسترده اي از مواضع، ايدئولوژي ها و ديدگاههاي گوناگون در ابعاد گسترده در جمهوري اسلامي به مبارزه ادامه دادند. اما بعد از يك قرن مبارزه، هنوز از موقعيت انساني، اجتماعي و سياسي عادلانه و برابر برخوردار نيستند.
زني كه براي تغيير شرايط ناعادلانه و احقاق حق انساني خود عصيان نموده و در برابر سنت ها، مناسبات و انگاره هاي فسيل شده ي جامعه و قوانين دولتي به مبارزه برخاسته است، زني كه در گزاره ي باوري منسوخ جايگاهي جز خانه و وظيفه اي جز توليد مثل ندارد، قدم به حريم ممنوعه نهاده و تمامي باورها و مناسبات نابرابر را به چالش گرفته است. عزم به برهم زدن پارامترها و ايجاد تحولات در قانونمنديهاي جامعه خود نموده است. حضوري ارزشمند با مفاهيمي نو به ميزاني كه حساس ترين بخش هاي تاروپود و ساختار ستم طبقاتي و تاريخي را نشانه گرفته است. به يقين بهايي بسيار سنگين براي آزادي خود تاكنون پرداخته و همچنان بايد بپردازد.
موفقيت امروز زنان در پيشبرد جنبش، ثمره ي مبارزات پيگير چندين نسل و داراي ابعاد گسترده و در عين حال فراز و فرودها و پيچيدگي هاي خاص خود بوده است. رويكردي كه به طور عمده جنبش مي تواند پيش رو داشته باشد فاصله گرفتن از رفرميسم به هر شكل مي باشد. چرا كه رفرميسم قادر به رفع ريشه هاي ستم و تبعيض نبوده و فاقد ديناميزم و خصلت انقلابي در مسير تحول همه جانبه در جامعه است.
بررسي و ريشه يابي موانع فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي و نهادينه كردن و ارتقا جنبش زنان و نيز ارزيابي توانمنديها و سازماندهي پتانسيل هاي موجود و پيوند جنبش با ديگر حركت هاي مبارزاتي در مسير مبارزه براي سرنگوني جمهوري اسلامي و اتحاد حول محور سرنگوني طلبي مافوق مواضع و تمايلات خاص ايدئولوژيك و با تكيه بر بينش مبتني بر مقوله ي حقوق بشر مانع پراكندگي عناصر اپوزيسيون خواهد بود. آنچه كه تاكنون لطمه ي قابل ملاحظه اي بر روند سرنگوني زده است.

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

خاطرات زندان (4)



چند روز همچنان در سلول بدون بازجويي اما با تنبيهاتي چند گذشت. در فراز و فرودهاي آن ايام، پر از رد پاي دقايقي بود كه در صدد شكستن اراده ي زنداني به سنگيني مي گذشت. اينكه ذره ذره بكاهد تا آدمي از معيارهاي انساني فاصله بگيرد. سمت عدالت را گم كند. بال پروازش مجروح شده با تاريكي همراز شود. اما در اين ژرفنا كه همه چيز مفهوم ذهني برايت دارند چه بسا عميق تر، معناي ديگرگونه ي هستي و زندگي را دريابي. احساس رويشي ديگرگونه، ظريف و شاعرانه بر پيكره ي روح آزاديخواهي ات گسترده شود.
دوباره بازجو برگشت و به همراه او تخت شكنجه بود و شلاق، تهديد و توهين، ضرب و شتم و تنبيهات چندين باره. دو بار و هر بار حدود بيست و چهار ساعت حتي قطره اي آب هم دريافت نكردم. سه يا چهار بار منع رفتن به دستشويي و شلاق نه بعنوان شكنجه بلكه با تعبير فقهي تعزير! در قاموس بنيادگرايي، شكنجه تعابير مختلفي داشته و دارد. از نظر آنان، شلاق و شكنجه با عنوان تعزير، مفهوم و تعبيري فقهي يافته و به نوعي از نظر شرعي توجيه شده است. اين عبارات فقهي در واقع توجيه شرعي جناياتي است كه غالبا در پيش از دوران رنسانس و در قرون وسطا متداول بوده است. در پروسه ي صدور حكم تعزير براي زنداني، استدلال منطقي و عدالت جويانه اي معمول نيست و در روند صدور و اجراي حكم تعزير نه جرمي به ثبوت رسيده، نه محكمه اي وجود دارد، نه وكيلي و نه هيات منصفه اي. حاكم شرع خودسرانه دستي باز در صدور چنين احكام ضد انساني دارد تا فعال سياسي را گاه تا حد مرگ شكنجه نمايد و در اين مقوله هيج محدوديت و ممنوعيتي متصور نيست.
*مفهوم تعزير (تعزيرات) جمع (تعزير)، در لغت به معناى ادب كردن و در اصطلاح شرع عبارت از عـقـوبـتـى اسـت كـه در غـالب مـوارد در اصـل شـرع بـراى آن انـدازه اى معين نگرديده است . در ماده 16 قانون مجازات اسلامى درباره تعريف تعزير چنين آمده :
(تـعـزيـر، تـاءديـب و يـا عـقـوبـتـى اسـت كـه نـوع و مقدار آن در شرع تعيين نشده و به نـظـرحاكم واگذار شده است از قبيل حبس و جزاى نقدى و شلاق كه ميزان شلاق بايستى از مقدار حد كمتر باشد.) در برخی موارد فرد مرتکب عملی می شود که از نظر فقهی جزو محرمات نيست اما موقعيت حکومت اسلامی را در وضعی نامطلوب قرار می دهد و امنيت آن را به مخاطره می اندازد. در اين صورت فلسفه ي وجودی حکومت اسلامی و ضرورت حفظ آن اقتضا می کند که با توجه به شرايط جامعه و برای حفظ مصالح عمومی مجازاتهای مناسبی وضع گردد. در حقوق ايران يه اين مجازاتها «تعزيرات حکومتی » می گويند (موسوی اردبيلی ص 75ـ79). اقامة تعزيرات در محدوده ي ولايت حسبه ي حاکم قرار می گيرد ( رجوع کنيد به فيض کاشانی ج 2 ص 50 حسبه * ). قانونگذار ايران در قانون مجازات اسلامی مواردی مانند اهانت به مقدسات مذهبی جرائم ضدامنيت داخلی و خارجی کشور تهيه و ترويج سکة قلب و فرار محبوسين قانونی را مستوجب تعزير دانسته و مجازات آنها را بر شمرده است.
روز هفدهم به من گفتند كه آماده باشم زيرا به اوين منتقل خواهم شد. وسايلي نداشتم. چشم بند را برداشته و بدنيال پاسداري كه مرا به سمت ماشين مي برد بواسطه يك قطعه چوب يا خط كش راه افتادم. ابتدا مرا به يك بخش اداري در طبقه اي ديگر كه در بالاي آن سلولها قرار داشت، بردند. پرونده يا پرونده هايي را تحويل گرفتند. از آنجا كه خارج شديم روشنايي روز بود و محوطه ي بيروني. بنابر اين سعي كردم از زير چشم بند دور و بر خود را برانداز كنم. براي اين كار لازم بود تا سر خود را قدري بالا گرفته يا چشم بند را كمي بالا بزنم كه ناگهان با لگد يكي از پاسداران از چند پلكان به پايين پرتاب شده و زانوي پايم بشدت زخمي و خون آلود شد. با كلماتي كه فقط برازنده ي خودشان بود شروع به توهين كردند. به درون يك پيكان سفيد هدايت شدم. وقتي پشت در ميله اي كميته رسيديم قبل از خروج از آنجا گفته شد كه چشم بندهايمان را برداريم. دو پسر زنداني هم به همراه من به اوين منتقل مي شدند. با نگراني به آنها نگاه كردم تا مطمئن شوم كه نفراتي كه با آنها در ارتباط بودم نبوده باشند گويا آنها هم در پي آشنايي بودند. يك لحظه خيالم راحت شد كه در ميان آنها آشنايي نبود اما بعد با خود انديشيدم كه چه فرق مي كرد. آن دو تا رسيدن به زندان اوين به رد و بدل احيانا اطلاعات يا تطبيق اطلاعات با يكديگر پرداختند و من نيز سعي كردم نقش مراقب را برعهده داشته باشم. به هر حال آن دو بسيار ماهر بودند و دو پاسدار مسلحي كه در جلو نشسته بودند متوجه نشدند.
از سرازيري كه به سمت اوين پايين رفتيم، دوباره گفته شد كه چشم بند بزنيم. وارد محوطه ي بزرگي شديم و مدتها با چشم بند در محوطه اي باز در كنار درختان و ديواري كه مي توانستم از زير چشم بند ببينم به انتظار ماندم. سپس مرا دوباره به بيرون از زندان و به همان ماشين برگرداندند و به پاسداري كه مرا به اوين آورده بود گفتند كه پرونده اش تكميل نيست. واقعا حتي حدس هم نمي توانستم بزنم در چارچوب قانونمنديهاي بي ضابطه ي آنان اين به چه معنايي بود. آنان كه به هنگام دستگيري خود را ملزم به معرفي و ارائه كارت شناسايي نمي دانستند، قبل از اينكه جرم متهم ثابت شود با انواع شكنجه از او استقبال مي كردند، اعترافات مطلقا زير شكنجه و فشار و تهديد گرفته مي شد كه از نظر قوانين بين المللي داراي هيچگونه ارزش حقوقي نيست، براي صدور حكم الزامي به رعايت هيچ گونه پروسه ي قانوني وجود نداشت، بنابراين نقص پرونده چه معنايي مي توانست داشته باشد. قطعا هيچ ارتباطي با الزامات حقوقي و قانوني نمي توانست داشته باشد.
مرا به كميته برگرداندند. فرداي آن روز دوباره مرا عازم اوين كردند. قبل از رفتن وقتي از سالن شكنجه به محوطه بيروني هدايت شدم سنايي داشت داخل مي شد. با طعنه و تهديد گفت پرونده ات را خيلي خراب كردي. خدا بدادت برسد! مفهوم اين اصطلاحات برايم صريح و روشن نبود. در اوين گفته شده بود كه پرونده ام كامل نيست. حالا وي مي گويد پرونده ات را خراب كردي. به هر حال معني اين يكي هر چه بود به نظرم خوب مي آمد. چيزي كه از نظر آنها خراب است حتما بايد خوب باشد. آنچه كه فقط مرا بشدت ناراحت كرده بود نفوذ (ف.ن.) بود كه بعدها دانستم متاسفانه وابسته به گروهي است كه خيانتكارانه معتقد به همكاري با رژيم بوده و آن را ضد امپرياليست مي دانستند. آنها به دستور رهبري سازمانهاي خود به جاسوسي و همكاري با رژيم مي پرداختند. نه تنها در جامعه بلكه در زندانها تابع سياستهاي حزبي بودند كه به خوش خدمتي براي رژيم جنايتكار خميني مي پرداختند. آنان كه اعلاميه دادند: نظام حاكم بر زندان ها مبتني بر شكنجه نيست.
او با نفوذ و ايجاد رابطه دوستي با يكي از افراد توانسته بود ما را در كنترل و تور ماموران رژيم قرار داده و چندنفري با هم دستگير شويم. تمام دغدغه ي من، نفرات ديگري بودند كه از آنها اطلاعي تا آن لحظه نداشتند. بنابراين تمام تمركز خود را معطوف به تدابيري براي حفظ آنها كرده بودم. آن بار من و يك نفر ديگر به اوين برده مي شديم. باز هم همانند روز گذشته پس از ساعاتي كه پشت اوين روي يك سطح خاكي منتظر و سپس داخل شده و منتظر ماندم دوباره به همان ماشين و به كميته بازگردانده شدم. روز نوزدهم و بيستم دوباره تحت فشار و شلاق و ناسزايي گويي قرار گرفتم. روز دوم تيرماه كه به اوين فرستاده مي شدم سنايي بازجو گفت اينقدر ضد و نقيض گفته اي كه پرونده ات از نظر آنها خيلي خراب است.
بيست و دومين روز از انفرادي در كميته، براي بار سوم به اوين فرستاده شدم. روز دوم تيرماه سال هزار و سيصد و شصت و سه بود. گرمي آفتاب براي من كه مدتها در تاريكي آن سلول سرد بسر برده بودم دلچسب بود ضمن اينكه بشدت دچار اضطراب بودم. تصوير بسيار وحشتناكي از اوين داشتم. بدليل اطلاعاتي كه داشته و نداده بودم تصميم گرفتم در اولين فرصت قبل از بازجويي دست به خودكشي بزنم. چرا كه نمي دانستم آيا مي توانم شكنجه در اوين را تحمل كنم يا خير.
پس از ساعتي كه داخل شده و در همان محوطه ي باز كه درختان و ديوار را مي شد از زير چشم بند ديد يك نفر آمد كه برگه هايي را در دست داشت. از هر يك از زندانياني كه كمي دورتر از من ايستاده بودند نام و اتهامشان را سوال مي كرد. هر كدام فقط اسم كوچكشان را مي گفتند. عبارات و اصطلاحاتي كه براي اتهام هريك بكار برده مي شد از نظر من خيلي عجيب بود. چرا كه تنها توسط وسايل ارتباط جمعي رژيم يك عنصر انقلابي با اين عناوين خطاب مي شد. پرسيد: اسمت چيه؟ گفتم: قزلو....... لحظه اي سكوت كرد. مثل اينكه رسم نبود فاميلي گفته شود. بعد پرسيد: اتهام؟ .... گفتم: فعاليت سياسي. ...... سكوتي طولاني كرد. دسته كاغذهايي كه در دست داشت را با عصبانيت روي پايش كوبيد ...... و سپس با تمسخر گفت: تو فقه خوندي؟ نمي توانستم بدانم چرا اين سوال را مي پرسد. شايد از من نپرسيده بود! بنابراين پاسخي ندادم. با عصبانيت تكرار كرد... تو فقه خوندي؟ با تعجب گفتم: فقه...؟ وقتي چيزي در پاسخم نگفت ادامه دادم ... توي مدرسه فقط تعليمات ديني خوندم.
اصلا قصد حاضرجوابي يا چيزي مانند آن را نداشتم. فقط خيلي برايم عجيب بود كه اين چه سوالي است كه از من مي پرسد. بقيه را فرستاد. مثل اينكه آنها قديمي بودند و هر كدام مي دانستند چه بايد بكنند. مرا به يك اتاق سيماني با سقفي بلند فرستاد كه تقريبا چند قدمي از آنجا فاصله داشت و در را پشت سر من بست. باز هم انفرادي. ولي اتاقي نسبتا بزرگ و فرش نشده بود. در آن هم بايك قفل بسيار ساده و ابتدايي از پشت بسته مي شد. چشم بند را برداشتم. سقف آن اتاق بسيار بلند بود و يك لامپ در بالاي آن نصب شده بود. اين اتاق منفرد، به نظر نمي رسيد چنين كاربردي داشته باشد. بزرگ و با پنجره هايي كه داشت بسيار روشن بود. بعلاوه يك اتاق تك افتاده كنار در وردي زندان اوين نمي توانست به طور منطقي به عنوان انفرادي به طور معمول استفاده شود. با خود فكر كردم اين بهترين فرصتي است كه مي توان راهي براي خودكشي پيدا كرد. اما هيچ چيز در آن اتاق عجيب نبود. سيم برق اصلا دم دست نبود. تنها سيمي كه از روي ديوار مي گذشت سيم باريك تلفن بود كه مطمئن بودم در صورت دسترسي راهكار موثري نخواهد بود. ساعاتي گذشت تا اينكه در گشوده شد و به من گفتند كه دنبال پاسداري كه مرا به شعبه هاي بازجويي مي برد بروم. ساعت شايد 4 يا 5 غروب بود. گفتند شعبه ات هم سه است.
در راهروي شعبه در هر دو طرف زندانيان نشسته بودند و همه با داشتن چشم بند. برخي با پاهاي زخمي و يا باندپيچي شده. چند پاسدار عهده دار نگهباني و بردن زندانيان به بخش هاي مختلف بودند ساعاتي پشت شعبه نشستم. هر كس كه از راه مي رسيد با هر چه در دست داشت بر سر زندانيان مي زد و رد مي شد و يا لگد پرتاب مي كرد. بالاخره كسي مرا صدا زد به نام كه بازجويم مقيسه بود اما او را ناصريان مي ناميدند.
محمد مقيسه‌ بازجوی شعبه‌ی سه اوين در سال 63 و داديار زندان‌های قزلحصار و گوهردشت در سال‌های ۶۴ تا ۶۷ و يکی از فعال‌ترين چهره‌ها در کشتار ۶۷ است. آنچه كه امروز از محمد مقيسه (ناصريان) مي دانم اينكه نام اصلي او مقيسه معروف به ناصريان از دست اندركاران اصلي قتل عام زندانيان سياسي 1367 مي باشد و اخيرا به عنوان قاضي، زندانيان سياسي را مورد محاكمه قرار مي دهد. "رفتار او با زندانيان وحشيانه است و برخوردهاي او همچنان بيشتر به بازجويان شباهت دارد تا قاضي و در مواجه با زندانيان سياسي بازمانده از قتل عام 1367 گفته است كه چرا شما زنده مانديد؟ و چرا شما را نكشتند".
همان بيرون شعبه و در راهرو در حاليكه نوك كليد يا خودكاري را چند بار محكم روي سر من مي كوبيد گفت يا زبون خوش حاليت مي شه ... يا با يه زبون ديگه باهات حرف مي زنيم. برو فكراتو بكن. آنقدر محكم آن شي تيز را روي سر من مي كوبيد كه به سختي روي كلماتش مي توانستم تمركز كنم.
پس از آن بدنبال پيرمردي (كچويي) بايد به بند مي رفتيم. مسيري را طي كرده و از چندين پله بالا رفتيم و پشت در اتاقي ايستاديم. چند نفر كه همراه من بودند به سرعت به داخل بند رفتند. حتما زندانيان قديمي بودند. سپس مرا به داخل خواندند و پس از پرسش و پاسخي مرا پشت دفتر 216 روي يك نيمكت منتظر نشاندند. سالها بعد در بند چهار پايين از فرح (اسم مستعار)* شنيدم كه او در آن روز در كنار من روي آن نيمكت نشسته بوده است. فرح را از سال 1358 مي شناختم. او يكي از كساني بود كه قبل از سي خرداد دستگير و در زندان قزل حصار در اصطبل و قفس دوران وحشتناكي را گذرانده و متاسفانه به علت آسيب هاي بسيار، تعادل روحي خود را از دست داده بود.
پس از ساعتي كه بر روي آن نيمكت در راهرو 216 نشستم يك زن زندانبان مرا به بند يك بالا برد. بند نيمه تاريك و به شكل ال انگليسي بود. خالي و ساكت و به نظرم مخوف و نيمه مخروبه مي آمد. به اتاق پنج برده شدم. اتاقي بزرگ با دو رديف پنجره و در زير هر رديف سه تايي پنجره يك شوفاژ قرار داشت. يك تخت سه طبقه نيز در گوشه ي اتاق بود. دو پتوي سربازي به من داده شد. زن زندانبان در حاليكه در اتاق را مي بست به من گفت كه سه بار در روز بخاطر نماز حق استفاده از دستشويي خواهم داشت. وقتي زن پاسدار در را پشت سر من بست، به وارسي اتاق پرداختم و پس از كنجكاوي هاي معمول به دليل اينكه درد شديدي را روي سر خود احساس مي كردم روسري را از سر برداشته و انگشتان خود را لابلاي موهايم بردم تا خستگي و سردرد را كمي مگر بكاهم. خون لخته شده را كه بر اثر ضربات آن شي تيز توسط مقيسه (ناصريان) بر روي سرم فرود آمده بود بر انگشتان خود لمس كردم.
بعد از افطار براي شستن ظرف به حمام راهنمايي شدم يك لحظه از ورود به آن مخروبه به وحشت افتادم. محوطه ي حمام ساختماني بسيار قديمي با سيماني به رنگ سياه بود. سه يا چهار دوش كه با ورق فايبرگلاس (ايرانيت) به رنگ سبز اما بسيار كهنه و قديمي كه در بسياري از قسمتها شكسته و خزه بسته بود. از در كه وارد مي شدي سمت چپ يك پاشويه قرار داشت. يك حوضچه ي كوچك كه ظروف را زير شير آب آن مي شد شست. در حاليكه ظرف را مي شستم متوجه ديوار كنار در شدم كه لايه ي سيماني قسمتي از آن فرو ريخته بود و بخشي از يك شبكه تورفلزي زنگ زده از زير آن نمايان بود. خزه هايي كه در هر گوشه و كنار ديده مي شد محوطه ي نيمه تاريك آنجا را مخوف تر مي ساخت.
زن پاسدار اما بيرون حمام در راهرو به انتظار و نگهباني ايستاده و هر از گاه به درون سرك مي كشيد. براي شستن ظروف تنها حدود دو يا سه دقيقه زمان داشتم. در آن بند ظاهرا هيچكس جز من زنداني نبود و يا اگر هم بود آنها هم به حالت انفرادي و دربستي بودند. اما من هيچ صدايي از كسي در آنجا نشنيده و در مدت تقريبا ده روزي كه در آن بند و در اتاق دربستي آن بودم نشاني از حضور كس ديگر در آنجا نيافته يا احساس نكردم. به هر حال وقتي به آنجا منتقل شدم هوا رو به تاريكي مي رفت. از گوشه ي پنجره ها سعي كردم بيرون را برانداز كنم. از طبقه پايين آن بند صداي تلويزيون مي آمد. ديوارهاي بلند نارنجي و انبوهي لباس كه در طناب هاي متعدد در يك ضلع حياط آويزان بود. در ورودي حياط هواخوري بسته بود. شب را با آن دو پتو ي سربازي سپري كردم. صبح زود مرا براي بازجويي خواستند و يك چادر سرمه اي به من دادند.
روزهاي بازجويي جزو وحشتناك ترين لحظات دوران زندان بود. چشم بند، توهين، اضطراب، شلاق و كابل، دستبند و قپاني، مشاهده شكنجه و ناله و فرياد ديگر زندانيان، پاها و بدن هاي مجروح و شكنجه شده در راهروهاي شعبات بازجويي. توهين و تحقير زندانيان توسط پاسداران و بازجوهايي كه در راهروها رفت و آمد مي كردند. اين صحنه ها، صداها و حوادثي بود كه هر لحظه در آن راهروها مي توانستي به تلخي شاهد باشي. فضا پر بود از صداي تازيانه و ضرب و شتم و شكنجه و كلمات ركيك پاسداران و بازجوها. علاوه بر شكنجه هايي كه توسط بازجو يا دستيارش انجام مي شد، هر كس ديگر هم كه از راه مي رسيد لگد، توسري يا توهيني نثار زندانيان مي كرد كه در دو طرف راهرو نشسته بودند.
تا ظهر پشت در شعبه همچنان نشسته بودم و هنوز مرا صدا نكرده بودند. از شدت بي خوابي و سردرد با اولين گروهي كه براي وضو برده مي شدند به سرويس رفتم. وقتي در آنجا مي خواستم صورتم را بشويم چشم بندم را هنوز كاملا بالا نزده بودم كه پشت شلاق خورده، متورم، مجروح و خونين يك زنداني را ديدم كه يك دختر كم سن و سال بود. مي توانم به جرات بگويم شايد شانزده ساله. توجه همه را برانگيخته بود. بقيه زندانيان از سر همدردي دستي بر سر يا شانه اش به ملايمت و مهرباني مي نهادند. صحنه هاي دلخراشي را مي شد در آنجا شاهد بود. نمي دانستيم با زخمهاي او چه كنيم. بعلاوه وقتمان هم محدود بود. يك نفر روسري نخي سپيد رنگش را به عنوان مرهم با كمك ديگر زندانيان روي زخمهاي خونين پشت او گذاشت. يكي ديگر از زندانيان بقدري شلاق به پاهايش زده بودند كه توان راه رفتن نداشت و به كمك ديگران به دستشويي برده شد.
به راهروي شعبات بازجويي بازگردانده شديم. صداي شلاق زدن و فرياد و شكنجه و فريادهاي خشمگينانه بازجوها هر جا بلند بود. زندانيان از هر فرصت براي برقراري ارتباط با يكديگر استفاده مي كردند. مرا به داخل شعبه صدا زدند. دو يا سه صندلي رو به ديوار قرار داشت كه با تخته چوب نئوپان از هم تفكيك مي شد. روي يكي از آن صندلي ها گفتند بنشينم و يك دسته برگه ي بازجويي و يك خودكار در برابرم قرار گرفت.
دستيار بازجو به نام دانشجو از من خواست همانطور كه نشسته ام هر دو دست خود را به عقب صندلي ببرم. نمي توانستم حدس بزنم منظورش از اين كار چيست وقتي هر دو دست خود را به پشت بردم به آنها دستبند زد. وضعيت بسيار غيرقابل تحملي بود. كتف هايم بشدت كشيده مي شد و دردآور بود. هميشه داشتن چشم بند كافي بود تا سردرد داشته باشم و هر شكنجه ي ديگري مضاعف و تحملش سخت تر بود. پس از دقايقي درد شديدي در كتف هايم احساس كردم. وقتي مي خواستم كتف خود را حركت دهم دستنبد بر مج دستهايم محكم تر مي شد.
دستيار بازجو (دانشجو) با كابل ضرباتي بر من مي زد و در عين حال مي گفت: خب بايد بدوني كه اينجا كميته نيست. مي خواهي راستش را بنويسي يا نه؟ با خود فكر مي كردم اينها قبل از اينكه بپرسند و بدانند كه من حاضرم آنچه آنها مي خواهند را بنويسم مرا مورد شكنجه قرار داده اند. بعلاوه با دستان بسته من چگونه مي توانستم بنويسم. حدود شايد يكساعت گذشت. مقيسه (ناصريان) وارد شد. تلفن زنگ زد و او گوشي را برداشت و گفت: سلام عليكم خداحافظ شما ... و ادامه داد. اين نحوه ي حرف زدن عادت او بود اما براي اولين بار برايم خيلي عجيب جلوه مي كرد چرا كه سلام و خداحافظي را باهم در اول مكالمه بكار مي برد.
پس از اتمام مكالمه اش با تلفن، دانشجو به او گفت اين فكر كرده اينجا هم كميته است. مقيسه به من گفت برو بيرون بنشين تا صدات كنم. دستبند را باز كردند اما من نمي توانستم حركت دستانم را كنترل كنم. دستان من كاملا بيحس بودند و چادر از سرم افتاد و دانشجو شروع به توهين و فحاشي كرد. ولي تاثيري در كل قضيه نداشت. از آنجا كه قادر به تكان دادن دستانم نبودم، نمي توانستم چادر را لمس كنم. مدتي روي صندلي نشستم و پس از آن به بيرون شعبه رفتم. كتف ها و دستتم بشدت درد مي كرد.
آن روز وقتي به بند بازگردانده شدم صداي زندانيان ديگر در حياط بند يك مرا بسرعت متوجه خود كرد. شيشه ي پنجره ها رنگ زده شده بود. اما رنگ قديمي بود و در قسمتهايي معلوم بود كه رنگ آن را كنده اند. به هر حال من از كنار پنجره به بيرون و به حياط نگاهي انداختم. ديگر زندانيان را مي ديدم اما هيچكدام را نمي شناختم. همانطور كه داشتم از پنجره به بيرون نگاه مي كردم ناگهان زن زندانبان در را باعصبانيت باز كرد و با سرعت بطرف من آمد و مرا از پنجره دور كرد و فرياد زد براي چي بيرون را نگاه مي كني. با آرامي گفتم مگر نگاه كردن جرمه؟ گفت نفس كشيدن شماها اصلا جرمه! و در حالي كه پنجره را كه به طرز خاصي از پايين به طرف بالا بسته مي شد محكم بست، گفت: ديگه حق نداري بيرون را نگاه كني. طرف پنجره نرو!
به او گفتم با اين دو پتوي سربازي نمي شود خوابيد كافي نيست. با لحن زننده اي گفت. ميگم برات پتوي پر قو بيارن! و در را بست و رفت. آن شب نه از غذا و نه نوبت دستشويي خبري نشد. تقريبا چند ماه بعد از آن در بند چهار بالا وقتي اين ماجرا را داشتم در راهرو براي چند نفر از همبندان خود تعريف مي كردم، يكي از توابين اتاق چهاركه در آن حوالي بود با تمسخر گفت آها..... پس اون تو بودي كه داشتي از پنجره نگاه مي كردي. من متوجه شدم!
صبح دوباره به بازجويي فراخوانده شدم. چادر سرمه اي كه به من داده بودند سنگين و مانند ورقه اي خشك و غيرقابل انعطاف بود. با توجه به اينكه عادت به سر كردن چادر نداشتم، بر سر نگاه داشتن آن برايم عذابي شده بود. گاه ليز مي خورد، گاه زير پايم مي رفت و تعادلم را به هم مي زد. يك بار آن چادر از سرم ليز خورد و باعث شد چشم بندم كه با يك كش به دور سرم قرار مي گرفت به گوشه اي پرتاب شود. اين در حالي بود كه به بازجويي برده مي شدم. يك لحظه مي توانستم محوطه را ببينم. چند نفر پاسدار با ديدن اين وضع سريع پشتشان را به من كردند كه چهره هاشان ديده نشود اما هيچ نگفتند. پاسداري كه ما را مي برد آنچنان با عصبانيت و اضطراب بر سر من داد كشيد كه نمي دانستم چشمم را ببندم يا دنبال چشم بندم بگردم. همزمان مي گفت: خبيثه چشمتو ببند! چشم بندتو بذار! چشمم را بستم و ايستادم و گفتم اينجوري نمي تونم چشم بندم را پيدا كنم. يكي دو تا از زندانيهاي همراه من از آن صحنه زير خنده زدند و اين باعث شد آن پاسدار بسيار عصباني تر شود و گفت همتون منافقين، همه تونو بايد كشت! اينجا هم دست از اينكارهاتون برنميدارين.
پس از تقريبا ده روز مرا به اتاق پنج بند چهار بالا فرستادند. ساعت حدود دو بعدازظهر بود. پس از عبور از دفتر 216 يك زن زندانبان مرا به پشت در بند چهار برد. در زد و به انتظار ايستاد. كسي در را باز نكرد. گفت بنشينم و منتظر شوم. ساعتي نشسته بودم كه رحيمي در را گشود. اسمم را پرسيد و گفت مي توانم در حاليكه نشسته و منتظر هستم چشم بندم را بردارم. چشم بند را برداشته و چون سردرد شديدي داشتم، سرم را روي زانو گذاشتم. ساعتي بعد عليزاده در را باز كرد و سرم فرياد زد كه كي به تو گفته چشم بندت رو برداري؟ ساعتي ديگر مرا آنجا منتظر گذاشت و سپس به درون فرا خواند. يك اتاق تقريبا شايد پانزده متري و كف آن موكتي انداخته شده بود. مسير بين راهرو 216 و بند موكت نبود و مي توانستي با كفش عبور كني. يك ميكروفون روي موكت قرار داشت و چندين كليد برق روي ديوار تعبيه شده بود. در بند باز شد و مسئول بند كه يكي از زندانيان بود مرا به درون برد. قدي نسبتا بلند با موهاي بافته شده قهوه اي تيره داشت. از بلندگوي بند قران تلاوت مي شد.
او ضمن اينكه كفش مرا مي گرفت كه به انبار بسپارد سوالاتي از من درباره اسم و اتهام پرسيد. به روبروي در ميله اي بند كه رسيدم راهرويي طويل درست مانند راهروي بند يك در برابرم قرار داشت. اما با اين تفاوت بزرگ كه اينجا مملو از زندانياني بود كه در حال خواندن نماز يا دعا بودند. به قدري جمعيت داخل راهرو زياد بود كه عبور ما از ميان آنان به سختي انجام مي شد. احساسات متفاوتي داشتم. هم بسيار خوشحال بودم كه به بند عمومي منتقل شده ام. هم بسيار متعجب از صحنه هايي كه مي ديدم. مادران مسن غم انگيزترين صحنه هايي بودند كه در بدو ورود به آن برخوردم. كودكان خردسال. دختركان بسيار جوان شايد بين دوازده تا هفده ساله بسيار بودند.
از سه اتاق گذشته و سپس از حمام و سرويس بهداشتي عبور كرديم و پس از اتاق چهار كه اغلب آنان افراد مسن از اقليت مذهبي بهايي بودند به اتاق پنج برده شده و به مسئول اتاق سپرده شدم. اولين چيزي كه توجه مرا به تلخي در آن اتاق به خود معطوف داشت حضور پسرك موخرمايي دو ساله و نحيفي بود كه با چشماني كنجكاو مرا مي نگريست. او تا مدتها مرا با لحن كودكانه اش جديدي مي ناميد. پدر و مادر او در يك درگيري مسلحانه كشته شده بودند و سرپرستي او اينك بر عهده ي سه خواهر زنداني قرار گرفته بود.
-------------------------------------------------------------------------------------

زيرنويس:
· در اين بخش از خاطرات زندان با توجه به اينكه وارد بند عمومي شده و ناگزير از نام بردن افراد در بازگويي وقايع هستم، مايلم در مورد زندانيان و همبندانم از اسامي مستعار استفاده نمايم. به دو دليل روشن: قضاوت در مورد انسان ها بسيار دشوار است و آنها در شرايطي نيستندكه بتوانند پاسخگو باشند و اساسا نوك قلم خود را رو به رژيم جنايتكار جمهوري اسلامي گرفته ام و نه قربانيان آن.

نظرخواهي سايت گزارشگران در باره تشديد و تداوم سانسور نشريات - فيلترينگ و سركوب روزنامه نگاران و نويسندگان


دلايل تشديد سركوب و سانسور در ماههاي اخير بطور مختصر كدام است؟
با نگاهي به تاريخچه ي عملكرد رژيم در طول سه دهه در مي يابيم كه هر گاه اين حكومت در بحران و بن بست غوطه ور شده، راه بيرون آمدن از آن را در سركوب هر چه بيشتر يافته است. در ماههاي اخير رژيم با اوج گيري جنبش ها و اعتراضات داخلي و از ديگر سو فشارهاي مجامع بين المللي و محكوميت هاي پيوسته در زمينه نقض حقوق بشر روبرو بوده است. هر چه حاكميت به فروپاشي خود نزديك تر شده بر شدت سركوب و سانسور افزوده است. در اين مقطع رژيم با معضلات و بحران هاي بسيار جدي تري روبروست و كاهش نرخ نفت نيز مزيد برعلت شده است. حاكميت در موقعيت گذشته نيست و زهوار دررفتگي آن بقدري است كه راهي جز سركوب فزاينده و افسارگسيخته براي اجتناب از فروپاشي پيش رو ندارد.

واكنش رسانه هاي موجود در برابر اقدامات رژيم اعم از مخالف يا منتقد را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
متاسفانه يكي از تاثيرات بسيار مخرب بر جوامعي كه سيستم هاي ديكتاتوري برآن حاكمند فقدان تاريخ نگاري و در نتيجه كمبود حافظه ي تاريخي است كه به تمامي متاثر از تيغ تند سانسور است كه رسانه ها را به طور اخص دربر مي گيرد. روشن است كه با وجود سانسور، رسانه ها بشدت تحت تاثير اين امر عنصري خنثي هستند. رژيم نشان داده است كه تحمل نقدهاي خودي را نيز ندارد. بنابراين نمي توان در ميان رسانه هاي داخلي يك طبقه بندي واقعي به عنوان رسانه ي مخالف و يا حتي منتقد به طور جدي داشت. پس ارزيابي رسانه ي مخالف يا منتقد نيز خودبخود منتفي است.

تعريف شما از رسانه مستقل يا وابسته چيست؟
رسانه ي مستقل رسانه اي است كه بدون سمت گيري و گرايش كاناليزه شده و رها از وابستگي به نظريه اي خاص به بيان تمام ديدگاه هاي مختلف اقدام كند و مخاطب را ذي شعور در انديشه و برداشت دانسته و در انعكاس رويدادها استراتژي آزاديخواهي را برگزيند.

چه تدابير يا مكانيزمي را براي عبور يا شكستن ديوارهاي سانسور و خفقان ضروري مي دانيد؟
تدابيري كه به طور عمده مي تواند در اين مقطع موثر باشد
- جلب حمايت هاي بين المللي با شناساندن هر چه بيشتر ابعاد جنبش با استفاده از شرايط و فضاي مناسبات بين المللي.
- شرايط حاكم بر ايران اجازه تشكل و سازماندهي در داخل را نمي دهد . ارتباط منسجم فعالين جنبش در داخل و خارج كشور مي تواند راهكار موثري محسوب شود. فعالين در خارج مي توانند براي حمايت از مبارزات درونمرز در تماس مستمر با آنها قرار گرفته و با تبادل نظر و يكسو كردن آن، پروسه را به پيش ببرند.
- در راستاي مبارزه با چالش هايي كه در برابر جنبش با توجه به سانسور و خفقان موجود قرار دارد، ايجاد سايت ها و وبلاگ ها و ديگر امكاناتي كه بواسطه اينترنت در داخل قابل دسترسي باشد و همچنين كانال هاي ارتباطي راديويي و به ويژه ماهواره اي كه متداول و مورد استقبال است.

همبستگي و اشتراك مساعي رسانه هاي مستقل را تا چه اندازه لازم تلقي مي كنيد؟
از آنجا كه پراكندگي عناصر اپوزيسيون تاكنون لطمه ي قابل ملاحظه اي بر روند سرنگوني زده، اتحاد حول محور سرنگوني طلبي مافوق مواضع و تمايلات خاص ايدئولوژيك و با تكيه بر بينش مبتني بر مقوله ي حقوق بشر ضروري و كارساز است.

مهناز قزلو
منبع: سايت گزارشگران